معنی قح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قح. [ق ُح ح] (ع ص) خالص. ساده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): عربی قح، مرد عربی محض. عبد قح،بنده و برده ٔ محض که پدر و مادر او هر دو بنده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || بطیخ قح، خربزه ٔ پرمغز نارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بی آمیغ از زفتی. (آنندراج). بی آمیغ از زفتی و لئامت. (ناظم الاطباء). || بی آمیغ از جوانمردی. (آنندراج). بی آمیغ از کرم و جوانمردی. (ناظم الاطباء). || بی آمیغ از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). || مردم درشت بدخوی و جز آنها. ج، اَقحاح. (ناظم الاطباء).
خالص، ساده، درشت خوی. [خوانش: (قُ) [ع.] (ص.)]
خالص
ناب، تند خوی (صفت) خالص ساده بی آمیغ، درشت خوی.
قُحْ، خالص،