معنی قرار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قرار. [ق َ] (ع مص) ثبات و قرار ورزیدن. آرمیدن. (منتهی الارب). ثبات و آرمیدن. (اقرب الموارد). آرام گرفتن. || آرام دادن. لازم و متعدی هر دو آمده و با لفظ ستدن و گرفتن و دادن و داشتن و بستن و کردن و زدن و آوردن و افتادن و بردن مستعمل. (آنندراج). || (اِمص) آسودگی. || استواری. || پایداری. || آرامش. || آسایش. || راستی. (ناظم الاطباء). || (اِ) زمین پست هموار. (منتهی الارب). المطمئن من الارض. (اقرب الموارد). || نَقَد و آن نوعی گوسفند کوتاه پای زشترو است. (از اقرب الموارد). || گوسفند یا میش. || گوسفند ریزه خاصه. (منتهی الارب). رجوع به قراره شود. || آرامگاه. (ترجمان عادل) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مستقر. (اقرب الموارد). || (اِمص) آرام. || ثبات. (ناظم الاطباء).
- از این قرار، مطابق این حکم. (ناظم الاطباء). به این ترتیب. به این طریق. به این وضع.
- اهل قرار، کنایه از شهرنشین: غَنِّنا غَناءَ اهل القرار؛ یعنی اهل حضر که در منازل خود مستقرند نه غناءاهل بادیه که همواره در حرکتند. (از اقرب الموارد).
- برقرار، قائم و استوار. محکم. پایدار.
- || مقرر و پابرجای و ادامه دار. (ناظم الاطباء):
مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام.
سعدی.
- برقرار شدن، پایدار و استوار شدن. پایدار ماندن. (ناظم الاطباء).
- || ساکت و بی حرکت شدن.
- || ثابت ماندن. (ناظم الاطباء).
- برقرار کردن، پایدار نمودن.
- || ثابت و استوار کردن.
- || توانا کردن. (ناظم الاطباء).
- || استحکام دادن. (ناظم الاطباء).
- برقرار ماندن، بردوام شدن. مستدام و ماندنی و ثابت بودن:
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت برقرار.
سعدی.
سعدی شوریده بی قرار چرائی
در پی چیزی که برقرار نماند.
سعدی.
- بی قرار، بی ثبات. بی آرام. (ناظم الاطباء):
ای مادر فرزندخوار
ای بیقرار ای بی مدار.
ناصرخسرو.
تا بیدل و بی قرار گردیدندی
وز گریه ٔ عاشقان نخندیدندی.
سعدی.
درد دل بی قرار سعدی
هم با دل بی قرار گویم.
سعدی.
- || بدون پایداری، ناپایدار. (ناظم الاطباء).
- || بی متانت، نااستوار. (ناظم الاطباء).
- || باتردید؛ متغیر و متلون. تغییرپذیر. (ناظم الاطباء).
- بی قراری، بی آرامی.
- || ناپایداری.
- || بی استحکامی. (ناظم الاطباء).
- دارالقرار، سرای دیگر. دار آخرت. (اقرب الموارد):
ترا به کوی اجل هم قرارخواهد بود
قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود.
سعدی.
دارالقرار خانه ٔ جاوید آدمی است
این جای رفتن است نشاید قرار کرد.
سعدی.
- دوزخ قرار؛ جهنمی. دوزخی. ساکن در دوزخ. (ناظم الاطباء).
- معدلت قرار، عادل. دادگر. (ناظم الاطباء).
|| صبر. || راحت. || (اِ) عاقبت. (ناظم الاطباء).
|| نتیجه. || استقلال. || نظام. || عهد و شرط. || قول. || تعیین. || تأکید. (ناظم الاطباء). || صارالامر الی قراره و مستقره، یعنی کار به نهایت رسید و پایدار شد. (از اقرب الموارد). || حکم محکم تخلف ناپذیر. (ناظم الاطباء). ما قرّ علیه الرأی من الحکم فی مسئله و هذه مولده. (اقرب الموارد).
قرار در اصطلاح حقوقی، در قوانین سابق حکم و قرار چنین تعریف شده بود: رأی محکمه یا راجع به ماهیت دعوی است کلیهً یا ببعض مسائل که در حین رسیدگی به دعوی حادث ومطرح میشود؛ رأی محکمه در صورت اولی حکم و در صورت ثانوی قرار نامیده میشود. (ماده ٔ 448 قانون موقتی اصول محاکمات حقوقی 1329 هَ. ق. و ماده ٔ 237 قانون محاکمات آزمایش). این تعریف ناقص است چه از یک طرف شرط ارتباط حکم به ماهیت دعوی مبهم است. حکم باید هم راجع به ماهیت دعوی و هم قاطع آن باشد. بعلاوه دعوی قابل تجزیه است ممکن است حکم در یک قسمت از آن صادر و بقیه تحت رسیدگی بماند یا آنکه نسبت به بقیه قبلاً قراری صادر شود تا بعد موقع صدور حکم برسد و از طرف دیگر در حقوق ایران همیشه قرارها متضمن اقدامات تأمینی موقتی در طی جریان رسیدگی به دعوی یا تدابیر مقدماتی برای کشف حقیقت از قبیل دستور اقدام در یکی از طرق بازجویی و رسیدگی بادله نبوده بلکه رأی دادگاه رادر مورد ایرادات نیز قانون ما قرار میخواند و این گونه قرارها در صورت قبول ایراد بنوبه ٔ خود بدون اینکه وارد در ماهیت دعوی بشود قاطع دعوی میگردد یعنی دعوی را از دادگاه خارج میکند مانند قرار عدم صلاحیت و غیره. به این ملاحظات قانون آیین دادرسی مدنی در ماده ٔ 154 چنین اشعار داشته است: «رأی دادگاه اگر راجع به ماهیت دعوی و قاطع آن جزئاً یا کلاً باشد حکم نامیده میشود» و راجع به قرار چون تعریف جامعی خالی از اشکال نیست از تعریف مثبت صرف نظر شده و به تعریف منفی پرداخته است یعنی در ذیل ماده به عبارت «و الا قرارنامیده میشود» اکتفا شده است. بنابراین رأی محکمه در هر مورد که فاقد دو عنصر تشکیل دهنده ٔ حکم (ارتباطبا ماهیت دعوی و قاطع بودن آن) باشد قرار تلقی میگردد. مصادیق قرار در قانون ما تنوع دارد، گاه در طی رسیدگی دادگاه به درخواست یکی از اصحاب دعوی یا مستقلاً از طرف دادگاه برای به کار بردن یکی از ادله ٔ اثبات دعوی صادر میشود مانند قرار استماع گواهان، قرار تحقیق محلی، قرار معاینه ٔ محل، قرار رجوع به کارشناس، قرار اتیان سوگند و گاه برای حفظ و حمایت یکی از اصحاب دعوی از تضییع حقوق او در جریان دادرسی صادر میگردد مانند قرار تأمین خواسته و گاه در امور موسوم به امور اتفاقی صدور می یابد مانند قرار رد یا قبول ایرادات به عدم صلاحیت، عدم اهلیت یکی از اصحاب دعوی، مرور زمان و غیره یا قرار در مورد رد دادرس، قرار جلب شخص ثالث، قرار توقیف یا بطلان دادرسی، قرار درخواست ارائه ٔ سند از طرف و غیره. این قرارهای متنوع را میتوانیم به دو دسته تقسیم کنیم یک دسته ٔ قرارهایی که دادگاه در انتظار صدور حکم قاطع دعوی برای رسیدگی بدلائل یا حفظ منافع اصحاب دعوی و غیره صادر میکند. در قانون برای این گونه قرارها اسم خاصی نیست ولی در اصطلاح دادگاه ها معروف بقرارهای اعدادی یا مقدماتی میباشند بعضی از قرارهای مقدماتی طلیعه ٔ حکم هستند. دسته ٔ دیگر عبارت از قرارهایی است که بدون ورود در ماهیت دعوی صادر میشود و اکثر آنها دعوی را از دادگاه خارج میکند مانند قرار عدم صلاحیت و غیره و از این حیث شباهت بحکم دارند. فایده ٔ این تقسیم آن است که دسته ٔ اول به تنهایی قابل پژوهش و فرجام نیستند مطلقاً یعنی حتی در صورتی که دو طرف دعوی تراضی کنند فقط ممکن است در ضمن درخواست پژوهش یا فرجام از حکم در ماهیت دعوی نسبت به آنها نیز اعتراض شود. برعکس قرارهای دسته ٔ دوم مستقلاً قابل پژوهش و فرجام میباشند. (از آیین دادرسی مدنی ج 2 ص 35- 40).

قرار. [ق ِ] (اِخ) از نامهای عرب است. (منتهی الارب).

قرار. [ق َ] (اِخ) وادی ای است نزدیک مدینه در دیار مُزَینَه. (از معجم البلدان).

قرار. [ق َ] (اِخ) عمرانی گوید: جایی است در روم. (از معجم البلدان).

قرار. [ق ُ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

(مص ل.) پابرجا شدن، آرام گرفتن، (اِمص.) پایداری، استواری، (اِ.) صبر، شکیبایی، عهد، پیمان، حکم موقت. [خوانش: (قَ) [ع.]]

فرهنگ عمید


۱.زمان یا مکان ملاقات،
آرامش، آسودگی،
(اسم) رٲی و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود،
(اسم) عهدوپیمان،
پایداری،
(حقوق) حکمی از سوی مقام قضایی،
* قرار دادن: (مصدر متعدی)
جا دادن،
استوار ساختن،
[قدیمی] برقرار کردن،
* قرار داشتن: (مصدر لازم)
برقرار بودن،
جا داشتن،
آرامش داشتن،
وعدۀ ملاقات داشتن،
* قرار گذاشتن: (مصدر متعدی) شرط کردن، عهدوپیمان کردن،
* قرار گرفتن: (مصدر لازم)
استوار و محکم شدن،
ساکن شدن، جا گرفتن،
آرام گرفتن،
ثابت گشتن،
* قرارمدار: [عامیانه] بند و بست، شرط، عهدوپیمان،
* قرارومدار: [عامیانه] = * قرارمدار

حل جدول

سکون، ثبات

شرط

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پیمان، نهش، هال، دیدار

کلمات بیگانه به فارسی

پیمان

مترادف و متضاد زبان فارسی

رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده‌وو، میعاد، وعده‌گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، 10، عادت

گویش مازندرانی

آرامش، تاب و توان، کارگر قراردادی سالیانه که اربابان...

فرهنگ فارسی هوشیار

ثبات و قرار ورزیدن، آرمیدن، آرام گرفتن، آسودگی، استواری، پایداری، آسایش

فرهنگ فارسی آزاد

قَرار، استقرار، سکون، زمین پست و هموار، حکم و دستور، رأی مراجع قضائی، تَه، انتها،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری