معنی قراضة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قراضه. [ق ُ ض َ] (ع اِ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
آن غنچه های نستر بادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به رنج.
نظامی.
فروریخت زر او یک انبان نخست
قراضش قراضه درستش درست.
نظامی.
از شادی آن قراضه ای چند
گویی که منم جهان خداوند.
نظامی.
همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان). || در اصل لغت ریزه ٔ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضه ٔ جامه یا زر. (از اقرب الموارد). || قراضه ٔ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد).
قراضه. [ق ُ ض َ] (اِخ) دژی است به یمن از ابن بُلَیْدَم قُدَمی. (از معجم البلدان).
قَرّاضَه، عیب کننده از مردم، عیبجوی سایرین،
قَراضَه، بُراده ها و خرده های فلزی و زوائد قیچی- هر مال یا شیئ پست و خراب شده،