معنی قرت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قرت. [ق ُ] (ترکی، اِ) جغرات خشک. (غیاث).
قرت. [ق ُ] (اِ) یک دم آب. (غیاث). جرعه. (ناظم الاطباء).
- امثال:
هنوز دو قرت و نیمش باقی است، درباره ٔ کسی گویند که هرچه خورد سیر نگردد. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ذیل «دو قرت » شود.
قرت. [ق َ] (ص) دیوث. قلتبان. به چشم خودبین. (ناظم الاطباء).
قرت. [ق َ رَ] (ع اِ) برف. (منتهی الارب). جَمَد. (اقرب الموارد). || آب منجمد. (منتهی الارب).
قرت. [ق َ رَ] (ع مص) برگردیدن رنگ رخ از اندوه یا خشم. (منتهی الارب). تغییرکردن چهره ٔ کسی از غم یا خشم. (از اقرب الموارد).
(قُ) [تر.] (اِ.) یک دم آب، جرعه.،~. ~جرعه جرعه.
(قَ) (ص. اِ.) دیوث، قلتبان.
آدم از خود راضی که به شکل و لباس خود ببالد.
آدم از خود راضی که به شکل و لباس خود ببالد
گلو، برجستگی های دمل گونه ی روی بدن یا صورت که در اثر ضرب...
جرعه، جرعه ی آب، زیرگلو
سیبک گلو
ترکی پیرماستینه نادرست نویسی غرت غرتبان غلتبان کشخان غرچه (دیوث) برفاب، رنگ پریدگی (صفت اسم) دیوث قلتبان.
آدم ازخود راضی را گویند که به شکل و لباس خود ببالد.