معنی قره در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قره. [ق ُرْ رَ / رِ] (اِ) قره که رمّالان زنند:
صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه را
شعری زننده قره سعدالسعود فالش.
خاقانی (از آنندراج از غوامض سخن).

قره. [ق َ رَه ْ] (ع اِمص) چرکینی اندام مانند قلح و زردی دندان. || (مص) زرد و چرکین اندام گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || داغ داغ شدن پوست از بسیاری اَدَرْفَن. (منتهی الارب) (آنندراج). || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست اندام از سختی ضرب. (آنندراج).

فرهنگ معین

(قَ رَ) [تر.] (ص.) سیاه.

فرهنگ عمید

سیاه،

روشنی چشم،

حل جدول

سیاه آذری

سیاه ترکی

مترادف و متضاد زبان فارسی

اسود، تیره، سیاه، مشکی

فرهنگ فارسی هوشیار

خنکی، سرما

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری