معنی قس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قس. [ق َس س] (اِخ) ساحلی است در بلاد هند. (منتهی الارب). نام جائی است، و در حدیثی از علی آمده است که رسول خدا (ص) از پوشیدن جامه ٔ قسّی نهی کرد. ودر هند بین نهر وارا شهری است به نام قس که انواع جامه های رنگین از آنجا صادر شود و شاید جامه ٔ قسّی بدان منسوب باشد. (معجم البلدان). رجوع به قَسّی شود.
قس. [ق َس س] (اِخ) لقب عبدالرحمان عبداﷲ عابد تابعی است، که خاطرش را به سوی سلامه ٔ مغنیه میلی بود. (منتهی الارب).
قس. [ق َس س] (ع اِ) خداوند شتران که پیوسته ملازم آنها باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مهتر ترسایان و دانشمند آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). من کان بین الاسقف و الشماس. (اقرب الموارد). ج، قُسوس. (اقرب الموارد). رجوع به قُس ّ شود. || پشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صقیع. (اقرب الموارد). || ژاله و شبنم. (ناظم الاطباء).
قس. [ق َ] (اِ) لبلاب بی ثمر است. برگش مشبک و ریزه و شاخش باریک و شرب برگ و شاخ او مُدِرّ حیض و فرزجه ٔ او با عسل مُخرج جنین و سعوط عصاره ٔ او جهت عفونت خیشوم و آب بیخ او با سرکه جهت گزیدن رتیلا نافعاست. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). نوعی قسوسی است که ثمر نداشته باشد، و به معنی لبلاب بی ثمر نیز آمده و اوراق آن صغیر میباشد و شاخه های باریک و عصاره ٔ بیخ آن با سرکه جهت سم رتیلا نافع است. رجوع به مخزن الادویه شود.
قس. [ق ِس س] (ع مص) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قَس ّ و قُس ّ شود.
قس. [ق ِس س] (ع اِ) کشیش. رجوع به قُس ّ و قَس ّ شود.
قس. [ق ُس س] (ع مص) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن. (منتهی الارب). رجوع به قَس ّ و قِس ّ شود.
قس. [ق ُس س] (ع اِ) دانشمند ترسایان. (السامی فی الاسامی). رجوع به قَس ّ و قِس ّ شود. عربی قسیس و سریانی قشیشا (پیر کاهن) و آرامی قشیشا. (حاشیه ٔ برهان آقای دکتر معین، ذیل «کشیش »، از معجمیات عربیه - سامیه ص 179).
قس. [ق َس س] (اِخ) شهری است. (منتهی الارب).
قس.[ق َس س] (اِخ) موضعی است میان عریش و قرماء از بلادمصر، و جامه ٔ قسّی بدان منسوب است. (منتهی الارب).
قس. [ق َس س] (ع مص) رنج دادن و آزردن به سخن زشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قسّهم قسّاً؛ رنج داد و آزرده کرد ایشان را به سخن زشت. (منتهی الارب). || سخن چینی کردن. (تاج المصادر بیهقی). سخن چینی نمودن. (منتهی الارب). || از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). در پی چیزی شدن و جستن آنرا. (منتهی الارب). || تنها چرا کردن شتر. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). || نیکو چراندن شتران. || نیکو راندن شتران. || خوردن: قس ما علی العظم، خورد هرچه بر استخوان بود از گوشت و مغز آن. (منتهی الارب).
قس. [ق َس س] (اِخ) (دیرالَ...) جائی است به دمشق. (منتهی الارب).
قس. [ق ُس س] (اِخ) ابن ساعده. اسقف نجران است که در بلاغت به وی مثل زنند. (اقرب الموارد). وی حکیمی بود بلیغ در عرب و ششصد سال زندگانی نمود (!)، و در حدیث از او یاد شده است. (از منتهی الارب). قس بن ساعدهبن جذامهبن زفربن ایادبن نزاربن خطیبه، بلیغ عرب و قاضی عصر خود و اسقف نجران بود. وی به سال 600 هَ. ق. وفات کرد. ابوعلی بن سکن و ابن شاهین و عبدان مروزی و ابوموسی وی را در زمره ٔ صحابیان قلمداد کرده اند. ابوحاتم سجستانی وی را از سالمندان دانسته و گوید: وی 380 سال عمر داشت. گویند وی نخستین عربی است که با تکیه بر عصا یا شمشیر خطبه خواند و نخستین کسی است که در کلام خود «اما بعد» گفت و نخستین کسی است که در نامه ٔ خود نوشت «من فلان الی فلان ». وی بر قیصر روم وارد میشد و مورد احترام قرار میگرفت. تا قبل از بعثت پیغمبر (ص) حیات داشته و آن حضرت او را دیده است. پس از مرگ وی [23 سال قبل از هجرت] درباره ٔ او از پیغمبر پرسیدند، گفت: «یحشر امه وحده». (اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 39) (الموسوعه العربیه). این اشعار از اوست:
فی الذاهبین الاوّلیَ
ن َ من القرون لنا بصائر
لما رأیت موارداً
للموت لیس لها مصادر
و رأیت قومی نحوها
تمضی الاصاغر و الاکابر
لایرجع الماضی اًلَی ْ
ی َ و لا من الباقین غابر
ایقنت انی لامحا -
له حیث صار القوم صائر.
گویند چون این ابیات را برای رسول خدا (ص) خواندند فرمود: «انه یبعث امه علی حده ». (بلوغ الارب ج 3 ص 155). و رجوع به الاصابه شود.
روحانی مسیحی بین اسقف و شماس، کاهن، جمع قسوس. [خوانش: (قَ سّ) [معر.] (اِ.)]
مرد روحانی مسیحی، کشیش، کاهن،
کشیش
روحانی، شیخ، شماس، کاهن، کشیش
قسمت
کشیش، مرد روحانی مسیحی
قَسّ، کشیش در رتبه ای قبل از اُسقُفِی، کاهن، ماهر و حاذق (جمع: قُسُوس)،