معنی قسطلی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قسطلی. [ق َ طَ] (ص نسبی) نسبت است به قسطل. (اللباب). رجوع به قسطل شود.
قسطلی. [ق َ طَل ْ لی ی] (ص نسبی) نسبت است به قسطله. (معجم البلدان). رجوع به قسطله شود.
قسطلی. [ق َ طَل ْ لی] (اِخ) احمدبن محمدبن دراج، مکنی به ابوعمر. از ادیبان است. وی کاتب انشاء ابن ابی عامر و از شاعران است. (معجم البلدان).
قسطلی. [ق َ طَ] (اِخ) حسن بن علی ازدی، مکنی به ابوعبدالغنی. از راویان است. وی از مالک و راویان ثقه ٔ دیگرروایت کند و در احادیث آنان وضع نماید. (اللباب).
قسطلی. [ق َ طَ] (اِخ) یونس بن محمد. رجوع به یونس بن محمد در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.