معنی قطع کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

فرهنگ معین

بریدن، مسافت طی کردن. [خوانش: (~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.)]

حل جدول

جدع

صرم

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بریدن

کلمات بیگانه به فارسی

بریدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

برش‌دادن، بریدن، گسستن، گسیختن، موقوف کردن، تقطیع،
(متضاد) وصل کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

بریدن جداکردن گسستن زدودن انداختن (مصدر) بریدن جدا کردن: شاخه درخت را قطع کرد، حذف کردن انداختن: در اول بیت حرفی از اول آن قطع کنند.

پیشنهادات کاربران

حسم

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر