معنی قطف در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قطف. [ق َ] (ع مص) بریدن و چیدن. (منتهی الارب). || چیدن و گرد آوردن. || گرفتن چیزی را به شتاب و ربودن آن را. (اقرب الموارد). || خراشیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کند و بد راه رفتن. (اقرب الموارد): قطف قطفاً و قِطافاً و قُطوفاً؛ ضاق مشیها و بطؤ و اسائت السیر و ابظأت. و یا قطاف اسم است نه مصدر، گویند:فی دابته قطاف، ای ضیق فی المشی. (اقرب الموارد).
قطف. [ق َ] (ع اِ) یکی قطوف. (اقرب الموارد). رجوع به قطوف شود. || (اِمص) (اصطلاح عروض) حذف تاء و نون و ساکن کردن لام است از مفاعلتن تا مفاعل ْ گردد و به فعولن نقل شود. (اقرب الموارد). || (اِ) گیاهی است نرم دارای برگ پهن که آن را پزند. واحد آن قَطْفه است. (اقرب الموارد).
قطف. [ق ِ] (ع اِ) خوشه ٔ انگور. (منتهی الارب).خوشه ٔ انگور هنگام چیدن. ج، قِطاف، قُطوف. || اسم است میوه های چیده شده را. (اقرب الموارد).
قطف. [ق ُ طُ] (ع اِ) ج ِ قطیفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطیفه شود.
قطف. [ق َ طَ] (ع اِ) اثر. (اقرب الموارد). اثر و نشان. (منتهی الارب). ج، قُطوف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || سبزی و گیاهی است که بدان سرمق گویند. (اقرب الموارد). شرنگ. (منتهی الارب). یکی ِ آن قَطَفه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || نوعی از درخت کوهی که به اندازه ٔ درازی آلو باشد و چوب آن سخت است و از آن حلقه های رسن باربند شتر سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
چیدن، کندن، خراشیدن. [خوانش: (قَ طْ) [ع.] (مص م.)]
(ادبی) در عروض، اسقاط سبب خفیف از آخر رکن چنانکه از مفاعلتن مفاعل باقی بماند و نقل به فعولن شود،
[قدیمی] چیدن میوه،
سلمه، گیاهی بیابانی که آن را مانند اسفناج در پختن بعضی از خوراکها به کار میبرند،
نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است،
خراش، خراشیدگی، انگورچینی، چیدن چیده میوه ی چیده، خوشه ی انگور نشان، سلمه سرمه از گیاهان (مصدر) چیدن (میوه)، خراشیدن، کندن چیزی، ساکن گردانیدن لام مفاعلتن و مفاعیلن بجای آن نهادن، (اسم) خراش جمع: قطوف. (اسم) سلمه. یا قطف ابیض 0 سلمه 0 یا قطف بحری 0 قره پازی 0 یا قطف بری 0 سلمه
قَطف، خدشه، خراش (جمع: قُطُوف)،