قعف در لغت نامه دهخدا
قعف. [ق َ ع َ] (ع اِ) کوههای خرد که برخی بر برخی دیگر قرار دارد. (اقرب الموارد). کوه خرد بر همدیگر خاصه. (منتهی الارب).
قعف. [ق َ] (ع مص) از بیخ برکندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قعف النخله؛ استأصلها. (اقرب الموارد). || خوردن آنچه در آوند است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || برکندن خاک از پای خود از سخت پاسپردگی. (منتهی الارب). گویند: قعف فلان التراب، اجترفه بقوائمه من شده الوطء. (اقرب الموارد). || کاویدن باران روی زمین را و بردن سنگریزه را از آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قعف المطر الحجاره؛ اخذها بشدته و جرفها عن وجه الارض. (اقرب الموارد).
قعف. [ق َ ع َ] (ع مص) از بیخ برافتادن یا از پای برافتادن دیوار. فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).