معنی قله در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قله. [ق َ ل َه ْ] (ع مص) چرکین اندام و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن. || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست ازسختی و خشکی. و فعل آن از سمع است. (منتهی الارب).

قله. [ق ُ ل َ] (اِ) نوعی از انگور. || اسبی که رنگش به زردی مایل باشد. (برهان).

قله. [ق ُل ْ ل َ] (اِ) نوعی از رنگهای اسب. (آنندراج) (بهار عجم):
کمیت قله نژاد آنکه داغ جم دارد
سبک درآر بمیدان و گرم گردانش.
خواجه سلمان (از آنندراج) (بهار عجم).
رجوع به قُلَه شود.

فرهنگ معین

(قُ لَّ) (اِ.) اسبی که رنگش به زردی مایل باشد.

بالاترین بخش کوه، بالای هر چیزی، جمع قلل. [خوانش: (قُ لُِ) [ع.] (اِ.)]

(~.) (اِ.) سبوی بزرگ.

فرهنگ عمید

[مجاز] بلندترین نقطه چیزی،
(زمین‌شناسی) سر کوه،
[مجاز] سبو، کوزه، کوزۀ بزرگ یا کوچک،

حل جدول

سرکوه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

چکاد

کلمات بیگانه به فارسی

چکاد

مترادف و متضاد زبان فارسی

اوج، چکاد، ذروه، ستیغ، راس، سر، سرکوه، فراز، فرق، کله، نوک، سبو، کوزه،
(متضاد) دامنه

گویش مازندرانی

دژ قلعه

فرهنگ فارسی هوشیار

بلندترین نقطه چیزی را گویند بلندترین نقطه چیزی

فرهنگ فارسی آزاد

قُلَّه، سر کوه، بالاترین نقطه، گروه مردم، کوزه کوچک، قسمت طلائی یا نقره ای دسته شمشیر (جمع: قِلال، قُلَل)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری