معنی قوه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نیرو، انرژی، قدرت، آمادگی ذهنی، استعداد، هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان، از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی: قوه مقننه، قضاییه و مجریه. [خوانش: (قُ وِّ) [ع. قوه] (ا ِ.)]
(نظامی) [مجاز] = قوا
استعداد،
(برق) باتری،
(ریاضی) توان،
* قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درککننده، فهم و شعور،
* قوۀ غاذیه: (طب قدیم) قوهای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند،
* قوۀ قضائیه: (سیاسی) از قوای سهگانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است،
* قوۀ مجریه: (سیاسی) از قوای سهگانه که موظف به اجرای قوانین است، هیئت دولت،
* قوۀ مقننه: (سیاسی) از قوای سهگانه که موظف به وضع قوانین است، مجلس،
باتری خشک
توان
نیرو، توان
توان، نیرو
توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا، باطری،
قهوه
توانا گردیدن، در اصطلاح ریاضی، توان، دو بقوه پنج، خاصیت
قُوَّه (قُوَّت)، قدرت- نیرومندی- توانائی- زور- طاقت (جمع: قُوّات- قُوی)،
باتری