معنی قوچ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قوچ. (ترکی، اِ) گوسفند شاخ دار جنگی را گویند. (آنندراج) (برهان). میش شاخ دار نر. (فرهنگ نظام). قچ. کبش (معرب آن). (حاشیه ٔ برهان چ معین). قچقار.گوسفند نر سه یا چهار ساله اخته ناشده که غالباً شاخ دارد. || بز کوهی. (فرهنگ فارسی معین).
- سر قوچ به سلامت بودن، سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ جنگی در خانه نگهداری میکردند. سر قوچ فلان بسلامت باشد (سرش سلامت باد). (فرهنگ فارسی معین).
- قوچ باز، کسی که قوچ برای جنگیدن و مسابقه گذاردن نگهداری میکند.
- قوچ بازی، عمل قوچ باز.
- قوچچی، لوطیهای قفقاز در دوره ٔ تزارها. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

[تر.] (اِ.) گوسفند شاخ دار.

فرهنگ عمید

گوسفند شاخ‌دار جنگی: چه خواهند از جان هم این دو قوچ / که جنگیده با هم سرِ هیچ‌وپوچ (ایرج‌میرزا: ۱۵۸)،

حل جدول

راک، وران، میش شاخ دار نر، تکل

گوسفند بالغ و شاخدار

گوسفند نر شاخدار

گوسفند بالغ و شاخدار، گوسفند نر شاخدار

راک

گویش مازندرانی

گوسفند نر بزرگ جثه

فرهنگ فارسی هوشیار

گوسفند شاخدار جنگی را گویند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری