معنی قی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قی. [ق َ / ق ِ] (ازع، اِمص) استفراغ کردن. بیرون ریختن محتویات معده از راه دهان. شکوفه. (فرهنگ فارسی معین):
دشمنت کرمک پیله ست که بر خود همه سال
کفن خود تند این را به دهان آن از قی.
انوری (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به قی ٔ شود.
|| (اِ) موادغذایی داخل معده یا مواد مترشح معده و احیاناً دیگرقسمتهای لوله ٔ گوارش و یا غدد منضم به لوله ٔ گوارش که از دهان با حالت تهوع خارج شود. مواد استفراغی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قی کردن شود.
قی. [قی ی] (ع ص، اِ) (از قوی) زمین خالی. || بیابان بی آب و گیاه. || (مص) خالی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رج__وع به قوایه شود.
قی ٔ. [ق َی ْءْ] (ع مص) برانداختن از گلو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قی شود. || بیرون آوردن خون. (از اقرب الموارد). قأت الطعنه الدم، اخرجته و الارض ُ الکماه اخرجتها و اظهرتها. || مردن. قاء نفسه، مات. مثل لفظ نفسه. (اقرب الموارد).
(قَ یا قِ) [ع. قی ء] (اِ.) استفراغ، تهوع.
استفراغ
تهوع
استفراغ
عق
استفراغ، تهوع، شکوفه، عق
استفراغ
استفراغ کردن، بیرون آوردن از گلو
قِیّ، زمین صاف و هموار،