معنی قیس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قیس. [ق َ] (ع مص) اندازه کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قال: الشی ٔ بغیره و علیه قیسا و قیاساً؛ قدره علی مثاله. (اقرب الموارد). || به ناز خرامیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قاس فلان، تبختر و اشتدّ. || گرسنه شدن. (از اقرب الموارد). || (اِمص) سختی و گرسنگی. || (اِ) نره. (منتهی الارب).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن عاصم بن خالد. از صحابیان است. وی پس از فتح مکه مسلمان شد. رسول در حق او فرمود:انت سید اهل الوَبَر. (تاریخ گزیده چ لندن ص 238).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن هیثم سلمی. از بزرگان بصره در صدر اسلام بود و با مصعب بن زبیر بر بنی امیه خروج کرد. مردی دلاور و زباندار بود، پس از قتل مصعب بر عبدالملک بن مروان وارد شد و مورد عفو و اکرام قرار گرفت. وی در بصره بسال 85 هَ. ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 802).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن هبیره (مکشوح) بن هلال بجلی. از صحابیان و از قهرمانان دلاور عرب است. در ایام خلافت عمر و عثمان در قادسیه و غیر آن از وی در ضمن فتوحات اسلامی داستانها نقل کنند. او در مقدمه ٔ سپاه سعدبن وقاص به عراق رفت و در جنگ نهاوند حصور یافت. در جنگ صفین با امیرالمؤمنین علی (ع) بود و در آن جنگ بسال 37 هَ. ق. به قتل رسید. خواهرزاده ٔ عمروبن معدیکرب است. (النووی ج 2 ص 6 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 802).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن نشبه سلمی. عالم بنی سلیم که در جاهلیت خواندن و نوشتن میدانست و بر بسیاری از اخبار فارس و روم و اشعار عرب آشنا بود و خود نیز شعر میگفت. پس از وقعه ٔ خندق بر رسول خدا وارد شد و اسلام آورد و پیغمبر وی را «حبر بنی سلیم » نامید. او بسال 20 هَ. ق. درگذشت. (الاصابه ج 3 ص 260) (الاعلام زرکلی ج 2 ص 802).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن منقذبن عمرو، مکنی به ابن الحدادیه. از بنی سلول بن کعب، از خزاعه شاعر جاهلیت است که شجاع و خونریز و چپاولگر بود. قوم خزاعه در بازار عکاظ ازاو بیزاری جستند از این رو وی به مادرش نسبت داده میشود. اشعارش در طبقه ٔ دوم عصر خود قرار دارد. وی به دست یکی از طایفه ٔ بنی مزینه هنگام چپاول آنان به قتل رسید. (الاغانی ج 13 ص 2) (الاعلام زرکلی ج 2 ص 802).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن منبه بن بکربن هوازن. بعضی معتقدند که وی همان ثقیف است که جد قبیله است و از این طایفه گروه بسیاری در اندلس سکونت اختیار کرده اند. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 294 شود.
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن ملوح بن مزاحم. رجوع به قیس بنی عامر شود.
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن مالک بن سعد ارحبی همدانی. امیر یمانی از صحابیان است. وی در مکه بر رسول خدا (ص) وارد شد و اسلام آورد و بنزد طایفه ٔ خود برگشت و سپس بار دوم بحضور پیغمبر رسید و خبر داد که قوم وی اسلام آورده اند. پیغمبر حکومت قوم او را به وی واگذار کرد. (از الاصابه ج 3 ص 258) (الاعلام زرکلی ج 2 ص 802).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن عمروبن مزدلف. از ذهل بن شیبان، از عدنان جد جاهلی است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 801).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن عبدالمنذر انصاری. از صحابیان است. وی در بدر شهید شد. آیت و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل اﷲ اءَمواتاً در شأن او و اصحاب که در بدر شهید شدند فرودآمد. (تاریخ گزیده چ لندن ص 238).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن عَبایه بن عبید خولانی. از صحابیان صاحب رای و شجاع بود که در جوانی جنگ بدر را دیده و در فتوح شام با ابوعبیده مصاحبت داشته و ابوعبیده با او شور میکرده است. در ایام خلافت معاویه بسال 45 هَ. ق. درگذشت. (الاصابه ج 3 ص 254) (الاعلام زرکلی ج 2 ص 801).
قیس. (ع اِ) اندازه. (منتهی الارب). القاس والقیس، القدر: بینهما قاس ُ رمح و قیس رمح، ای قدره. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به قید و قاد شود.
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن عاصم بن سنان منقری، مکنی به ابوعلی. بزرگ طایفه ٔ بنی تمیم در عهد خود و شاعری دلاور و بردبار بود که در بردباری به وی مثل زنند. پیغمبر را درک کرد و اسلام آورد و تا زمان عمر زنده بود. در جوانمردی و بردباری اخبار و احادیثی دارد. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 61، 115، 187 و ج 2ص 32، 62، 93، 265 و ج 3 ص 246 شود. در جاهلیت شهرت وبزرگی یافت و در وفد تمیم بر پیغمبر (ص) وارد شد و اسلام آورد وی از کسانی است که در جاهلیت شرب خمر بر خود حرام کرد. در اواخر عمر به بصره آمد و در همانجابسال 20 هَ. ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 801).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن عُباد ضبعی. از بزرگان و تابعیان ثقه است، در ایام خلافت عمر بمدینه آمد و روایت کرد و به بصره سکونت گزید و با ابن اشعث خروج کرد و به دست حجاج بسال 85 هَ. ق. بقتل رسید. (الاصابه ج 3 ص 273) (الاعلام زرکلی ج 2 ص 801).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن صعصعه ٔ خزرجی انصاری. از بنی نجار، از صحابیان است. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 238 شود.
قیس. [ق َ] (اِخ) جزیره ای است (کیش) در دریای عمان و شهری است زیبا، دارای باغستانهای سبز و خرم و بناهای عالی و مقر صاحب عمان است. این جزیره، لنگرگاه کشتی های هند و ایران است. گروهی از کُتّاب و ادباء بدان منسوبند. (از معجم البلدان). جزیره ای است به بحر عمان. معرب کیش. (منتهی الارب): از جزیره ٔ قیس که قلب دریاست تا طبس و سیستان عرصه ٔ ملکت و ساحت ولایت آن پادشاه است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 34). رجوع به کیش شود.
قیس. [ق َ] (اِخ) جدی است و فرزندان وی بطنی از طایفه ٔ لخم از قحطان بشمار میروند. و مساکن آنان در اطفیحیه ٔ مصر است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 799).
قیس. [ق َ] (اِخ) شعبه ای است از طایفه ٔ مصرو در نسب وی اختلاف است. گویند قیس بن عیلان [غیلان] و گویند قیس بن مضر. قیس بر اثر کثرت افراد بر سایر عدنانیان برتری یافت تا آنکه در ردیف عرب یمن قرار گرفت و گفته شد قیس و یمن. (از صبح الاعشی ج 1 ص 239).
قیس. [ق َ] (اِخ) بطن هفتم از جذام است و آنان عبارتند از: بنی غُنَیم و بنی عمرو و بنی حجره. (از صبح الاعشی ج 1 ص 335).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن سعدبن عبادهبن دلیهم انصاری خزرجی مدنی. از صحابیان است.شانزده حدیث از او نقل شده است. وی از نوابغ عرب و رئیس طائفه ٔ (خزرج) و حامل لوای انصار در مصاحبت پیغمبر است. در خلافت علی بن ابیطالب با وی نیز مصاحبت داشت و در جنگهای او حضور یافت و در جنگ صفین در مقدم لشکر قرار داشت و از طرف علی بحکومت مصر رسید و تا زمان معاویه زندگی کرد و بسال 58 هَ. ق. از او گریخت و به تفلیس اقامت گزید و در آنجا بسال 60 هَ. ق. بمرد. وی موی بصورت نداشت. (النووی ج 2 ص 61) (تهذیب ج 8 ص 39) (الاعلام ج 2 ص 800). رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 210 و ج 2 ص 68، 69، 121 و ج 3 ص 174، 268 شود.
قیس. [ق َ] (اِخ) جد جاهلی است. فرزندان وی بطنی از عامربن صعصعه از عدنان هستند ومنازل آنان در بحرین است. (الاعلام زرکلی ج 3 ص 799).
قیس. [ق َ] (اِخ) شهرستانی است به مصر که اینک ویران گردیده است. گویند چون به دست قیس بن حارث مرادی فتح گردید به نام وی موسوم گشت. این قصبه در مغرب نیل پس از جیزه قرار گرفته است. گروهی از محدثان بدان منسوبند. (از معجم البلدان) (منتهی الارب). رجوع به نزههالقلوب ج 3 ص 272 شود.
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن ابی العاص بن قیس سهمی قرشی. نخستین قاضی اسلام در مصر است که عمرو عاص به امر عمروی را به قضای مصر برگزید. وی از صحابیان است که بروز فتح مکه ایمان آورد و در مصر به سال 23 هَ. ق. درگذشت. (الاصابه ج 3 ص 254) (الاعلام زرکلی ج 2 ص 801).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن ابی حازم، قیس بن عبدالعوف بن حارث احمسی بجلی. از تابعیان جلیل القدر است که جاهلیت را نیز ادراک کرده است. وی در کوفه اقامت کرد و از اصحاب عشره روایت نمود و بسال 84 هَ. ق. درگذشت. (النووی ج 2 ص 61 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 386 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 801).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن خطیم بن عدی اوسی. شاعر اوس و یکی از بزرگان جاهلیت است و هنگامی شهرت وی آغاز گشت که به خونخواهی، قاتل پدر و جد خویش را بکشت و دراین باره شعر گفت. وی اسلام را درک کرد و قبل از آنکه آن را بپذیرد بقتل رسید. [سال دوم قبل از هجرت] اشعار نغز و دیوان دارد و بچاپ رسیده است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 799) (الاغانی ج 2 ص 154) (الاصابه ج 4 ص 276).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن ذَریح بن سنهبن حذافه کنانی. شاعری است عاشق پیشه که در عشق لُبنی ̍ دختر حباب کعبی شهرت یافت. وی از شاعران عصر امویان است که در مدینه اقامت داشت و برادر رضاعی حسین بن علی بن ابیطالب بود. مادر قیس هر دو را شیر داد. در عشق لُبنی ̍ داستانها دارد و اشعار عاشقانه اش دارای شور و حال و جذبه است. بخشی از آن اشعار در دیوانی گردآوری شده، ولی به طبع نرسیده است. وی بسال 70 هَ. ق. درگذشت. (الاغانی ج 8 ص 107، 128) (فوات ج 2 ص 134) (الاعلام زرکلی ج 2 ص 800).
قیس. [ق َ] (اِخ) ابن زُهیربن جذیمهبن رواحه عبسی. یکی از امرای بزرگ عرب است و اشعار نغزی نیز دارد. در فهم و نبوغ به وی مثل زنند. او در عمان بسال 10 هَ. ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 800) (مجمع الامثال میدانی ج 1 ص 184) (ابن ابی الحدید ج 4 ص 150) (الکامل ابن اثیر ج 1 ص 204).
نام اصلی مجنون
نام مجنون
یکی از صداهای لـله وا نی چوپانی مازندران و در مقابل بم
قیصی این واژه که بیشیرقیسی گفته و نوشته می شود در بیشتر واژه نامه ها تازی دانسته نشده برابر بازردآلو (تازی) ترغش هلیک شالانک (گویش گیلکی) از گیاهان ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ور نیامده
قَیْس، نام یکی از بُتهای مشهور دوران جاهلیّت،
قَیس، (قأسَ، یَقِیسُ) با چیز دیگری اندازه گرفتن، مقایسه نمودن، تبختر کردن، گرسنه شدن، شدت،