معنی لئیم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لئیم. [ل َ] (ع ص) ناکس. شرط. با لئامت. سفله. پست. معور. ماحل. فرومایه. دنی الاصل. ثعل. جبز. (منتهی الارب). وجم. (المنجد):
قرب حق دیدی اول و کردی
قتل و قربان نفس دون لئیم.
ناصرخسرو.
هر که... بر لئیم بد گوهر اعتماد روادارد سزای او این است. (کلیله و دمنه).
عیار لئیمان شناسی بلی
شناسد عیار آنکه وزّان بود.
خاقانی.
این بود خوی لئیمان دنی
بد کندبا تو چو نیکوئی کنی
با لئیمی چون کنی قهر و جفا
بنده ای گردد تو را بس با وفا
که لئیمان در جفا صافی شوند
چون وفا بینند خود جافی شوند.
مولوی.
با پسر قول زشت و فحش مگوی
تا نگردد لئیم و فاحشه جوی.
اوحدی.
|| خسیس. بخیل. مقابل کریم. شحیح النفس. لچر. با لئامت. جبز. مبرم.برَم. ج، لِئام و لؤماء و لؤمان. (منتهی الارب). صاحب غیاث اللغات گوید، فرق لئیم و بخیل آن است که لئیم نه خود خورد و نه دیگری را دهد و بخیل آن که خود خورد و دیگری را ندهد - انتهی:
ابر بارنده شنیدم که جواد است جواد
ابر باد و کف آن خواجه لئیم است لئیم.
فرخی.
در لئیمان به طبع ممتازی
در خسیسان به فعل بی جفتی
منظرت به ز مخبر است پدید
که بتن زَفتی و بدل زُفتی.
علی قرط اندکانی (از لغت نامه ٔ اسدی).
لئیم را از دیدار کریم... ملال افزاید. (کلیله و دمنه). کیست که... با لئیمان حاجت پردازد و خوار نشود. (کلیله و دمنه).
در یوسفی زن که کنعان دل را
ز صاع لئیمان عطائی نیابی.
خاقانی.
دزدی گدائی را گفت شرم نداری دست از برای جوی سیم پیش هر لئیم دراز کردن. (گلستان).
لئیم زاده چو منعم شود ازو بگریز
که مستراح چو پرگشت گنده تر گردد.
ابن یمین.
رضاعه؛ لئیم و بخیل شدن. مسفسف، مرد کم عطا و لئیم. اَحرد؛ بخیل لئیم. || مانند. همتا. لِیام.ج، اَلاَّم، لِئام. (منتهی الارب).
(لَ) [ع.] (ص.) فرومایه، پست.
بخیل،
ناکس، فرومایه.
بخیل، پست، پستفطرت، خسیس، دنی، رذل، فرومایه، گدا، گدامنش، ممسک، نادیده، ناکس، نخور،
(متضاد) کریم
لحیم
پست، فرومایه، ناکس
لَئِیم، پست، فرومایه، بخیل، خسیس (جمع: لِئام، لُؤَماء)،
زُفت