معنی لجن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لجن. [ل َ ج َ] (اِ) لژن. (لغت نامه ٔ اسدی). گل سیاه که در تک حوض و جوی و آبهای خفته پدید آید. گل سیاه یا مطلق گل. گل سیاه و تیره ٔ ته حوض و جوی آب و غیره. لوش. حماء. حمرَده. خلیش. حرمد. خرّه. خرّ. (سروری). حال. غلیژن. لجم. (برهان):
پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجن.
رفیعالدین لنبانی (از آنندراج).
آن آبهای صافی را همچون لجن و درد مکدر کرده است. (بهاءالدین ولد).
ولیک عذر توان گفت پای سعدی را
در این لجن که فروشد نه اولین پاییست.
سعدی.
|| (ص) برخی هر چیز را که گل آغشته شده باشد لجن میگویند. (برهان). آغشته بود به گل. (فرهنگ اسدی).
- لجن بهشت، احمق و گول. (آنندراج).
لجن. [ل َ ج َ] (ع اِ) برگ کوفته و با آرد آمیخته. (منتهی الارب).
لجن. [ل َ ج َ] (ع مص) درآویختن به چیزی. (منتهی الارب).
لجن. [ل َ] (ع مص) لیسیدن به زبان. || برگ کوفته به آرد یا به جو آمیختن جهت علف ستور. (منتهی الارب).
لجن. [ل َ ج ِ] (ع اِ) ریم و چرک. (منتهی الارب).
لجن. [ل ِ ج ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 13500 گزی باختر ورزقان و 4 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. جلگه. معتدل. دارای 603 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
(لَ جَ) گل سیاه که در ته مرداب، جوی و آب های راکد می ماند.
گلولای تیرهرنگ که ته جوی و حوضآب جمع میشود، لوش، لش، کیوغ،
گل و لای ته حوض
لژن
کثافت، گل، لای، لجم، لجمه، وحل، بدنام، فاسد، کثیف، هرزه
گل سیاه که در ته حوض و جوی آبهای خفته پدید آید
حما