معنی لخته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لخته. [ل َ ت َ / ت ِ] (ص، اِ) پاره. (برهان) (اوبهی). لخت. (آنندراج) (برهان):
یا زنده شبی از غم او آنکه درست است
از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره.
خسروانی (ازحاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| بسته. دَلمه.
- لخته شدن خون و غیره، بستن آن. دَلمه شدن آن. لخت شدن آن.
- لخته کردن، کلچیدن.

فرهنگ معین

(لَ تِ) (اِ.) پاره ای از هر چیز، تکه.

(~.) (ص.) بسته، منقعد، دلمه.

فرهنگ عمید

تودۀ سفت و لزج خون،

حل جدول

خون بسته

مترادف و متضاد زبان فارسی

بسته، دلمه، سفت، منعقد

فرهنگ فارسی هوشیار

پاره، تکه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر