معنی لغ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغ. [ل َغ غ / ل َ] (ص) لق. نامحکم. نااستوار. چیزی جنبان در جای خود که بایستی استوار باشد. نااستوار که در جای خویش جنبد. جنبان بر جای خویش.
- پیچ و مهره ٔ لغ، نااستوار و نامحکم.
- دندانهای لغ، اسنان مترهله.
- دندانی لغ، دندانی جنبان.
|| تخم لغ یا تخم مرغ لغ؛ فاسدشده و گندیده. لق. (آنندراج). که برای فساد یا نزدیکی به فساد چون جنبانند، سپیده و زرده جنبد و آواز کند.
- تخم لغ در دهان کسی شکستن، بر نکته ای که نه بر مصلحت دیگران است وی را آگاه ساختن. بدو وعده ای کردن که وفای آن دیر کشد و او پیوسته مطالبه کند.
- دهن لغ، آنکه راز نگاه داشتن نتواند.
|| صحرای خشک بی علف. دغ. بیابان خشک بی گیاه. || صاف. بی موی. (برهان). || شاید صورتی از دغ و لخ، لخت و لوت و روت به معنی عور و برهنه و عریان باشد:
چونکه زن را دید لغ کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم.
رودکی.
(این شعر گمان میکنم از سندبادنامه حکایت شاهزاده ٔ فربی و کلان و زن دلاک باشد). رجوع به لج و لخ و دغ شود.
زمینی که در آن علف و گیاه نروید، بیابان خشک بی گیاه، بی موی. [خوانش: (لَ) (ص.)]
(لِ) (ص.) لخت، برهنه.
سر بیموی،
صحرای خشک و بیعلف،
بدون موی
تخم مرغ گندیده
صحرای خشک
بدون موی، صحرای خشک، تخم مرغ گندیده
نامحکم، نا استوار، فاسد شده و گندیده