معنی لغوی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغوی. [ل ُ غ َ وی ی] (ع ص نسبی) منسوب به لغت. || دانشمند علم لغت. مردی که دانش لغت دارد. دانای به علم لغت. عالم به لغت. ج، لغویون، لغویین:
چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر
چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی.
منوچهری.
لغوی.[ل َ وا] (ع ص، اِ) سخن بیهوده. لغو. || هیچکاره از هر چیزی. لغو. || خطا. لغو. || بانگ مرغ سنگخوار. لغط. (منتهی الارب).
لغوی. [ل َ وا] (اِخ) موضعی است در شعر عروهبن معروف الاسدی، مشهور به ابن حجله. (از معجم البلدان).
لغت شناس، وابسته به لغت، جمع لغویون. [خوانش: (لُ غَ یُ) [ع.] (ص نسب.) منسوب به لغت. ]
مربوط به لغت،
(صفت نسبی، اسم) کسی که علم لغت میداند، لغتدان، زبانشناس،
لغت شناس
لغتشناس، لفظپرداز، واژهشناس،
(متضاد) نحوی
مردی که دانش لغت دارد، عالم به لغت
لُغَوِی، لُغَطی، مربوط به لغت، عاِلم لغوی،