معنی لقیم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لقیم. [ل َ] (ع ص) نواله ٔ فروخورده. (منتهی الارب).

لقیم. [ل ُ ق َ] (اِخ) ابن سرح التنوخی. له اِدراک. ذکره ابن یونس و قال شهد فتح مصر. (الاصابه ج 6 ص 12).

لقیم. [ل ُ ق َ] (اِخ) ابن لقمان بن عاد «من القدماء ممن کان یذکر بالقدر و الریاسهو البیان و الخطابه و الحکمه و الدهاء و النکراء: لقمان بن عاد و لقیم بن لقمان...» و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الاکبر و الاصغر و لقیم بن لقمان فی النباهه و القدر و فی العلم و الحکم و فی اللسان و فی الحلم و لارتفاع قدره و عظم شأنه قال النمربن تولب:
لقیم بن لقمان من اُخته
فکان ابن اخت له و ابنما
لیالی حمق فاستحصنت
علیه فعز بها مظلما
فعزّ بها رجل محکم
فجأت به رَجلا محکما.
وذلک ان اخت لقمان قالت لامراءه لقمان: انی امراءه محمقه و لقمان رجل منجب محکم و انا فی لیله طهری فهبی لی لیلتک ؟ ففعلت فباتت فی بیت امراءه لقمان فوقع علیها فاحبلها بلقیم. فلذلک قال النمربن تولب ما قال. (البیان و التبیین ج 1 ص 162 و 283).

لقیم. [ل ُ ق َ] (اِخ) ابن نزال.از اخیار عادیان. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 14 شود.

لقیم. [] (اِخ) الدجاج. ذکره الجاحظ فی کتاب الحیوان و قال انه مدح النبی (ص) فی غزاه خیبر بشعره منه:
رمیت مطاه من الرسول یفترن
شهباء ذات مذاکر و حفار.
قال فوهب النبی (ص) دجاج خیبر عن آخرهما فمن حینئذ قیل له الدجاج ذکر ذلک ابوعمرو الشیبانی و المدائنی عن صالح بن کیسان. قلت قصته مذکوره فی السیره لابن اسحاق لکنه قال ابن لقیم فیحتمل ان یکون وافق اسمه اسم ابیه. (الاصابه ج 6 ص 9).

لقیم. [ل ُ ق َ] (اِخ) النمیلی. ابن اخت الاحنف بن قیس. رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 295 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

فرو خورده نواله ی فرو خورده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر