معنی لم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لم. [ل َ] (اِ) ازملک. پیچکی خاردار در جنگلهای شمالی ایران. نامی که در بهشهر (اشرف) به وشات دانه دهند. نامی که در نور به تمشک دهند. و رجوع به تمشک شود. || شوک. شوکه. خار. تیغ. تلو. تلی. بور. لام.
لم. [ل َم م] (ع مص) فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب). گرد کردن. (تاج المصادر). جمع آوردن با هم. (ترجمان القرآن). || نیکو گردانیدن. یقال: لم ّ اﷲ شعثه، ای اصلح وجمع ما تفرّق و قارب بین شتیت اموره. (منتهی الارب).به اصلاح آوردن. (تاج المصادر). || فرودآمدن. (منتهی الارب). || خوردن بخش خود و یاران خود و منه قوله تعالی: تأکلون التراث اکلا لَمّاً (قرآن 19/89)، ای نصیبکم و نصیب صاحبکم. ابوعبیده یقال: لممته اجمع حتی اتیت علی آخره. (منتهی الارب).
لم. [ل َ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه: استالم. بالالم. سیاه لم. تلم. دیولی لم. زلم. اعلم (اَلم).اهلم. || آنجا که چیزی بدانجا فراوان است: یَلم لم، یعنی آنجا که یلم بسیار روید. چمازلم، آنجا که چماز بسیار بود. لمالم. و رجوع به لمالم شود.
لم. [ل َ] (اِ) اسم از لم دادن و لم دادن یا لمیدن، حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن. استراحت کردن و آسودن در اصطلاح عامه ٔ مردم. آسایش. (برهان). لمیده به معنی آسوده و بر این قیاس و المیدن، یعنی آسودن و خفتن. و با لفظ داشتن و دادن و زدن به معنی واکشیدن و خواب کردن به فراغت است. (آنندراج):
نگه مست اداریزی و لب غربال جان بیزی
به چشم غمزه جا دارد به تخت عشوه لم دارد.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
کام دل مرا چه شود گر برآورد
شیرین لبت که لم زده بر متکای ماچ.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
|| رحمت و بخشایش. (برهان). رجوع به لمیدن و لم دادن شود.
لم. [ل َ] (ع حرف) حرف نفی. نه. بی. نا. (منتهی الارب):
یکدم بکش قندیل را
بیرون کن اسرافیل را
پر برفتر جبریل را
نه لا گذار آنجا نه لم.
سنائی.
لم. [ل ِ م َ] (ع ق مرکب) (از: لَِ + م َ، مخفف «ما»ی استفهامیه) حرف یستفهم به و اصله «ما» وصلت بلام فحذفت الالف. بهر چه.برای چه. چرا. از چه. ز چه. لِمَه. (منتهی الارب). صاحب غیاث اللغات گوید: فارسیان در محاوره ٔ خود به این معنی نیز میم را ساکن خوانند و به معنی سبب پرسی واعتراض مستعمل کنند و در محاوره ٔ عربی در صورت الحاق یاء نسبت میم را مشدد خوانند. (غیاث):
و قائله لِم عَرتَک َ الهموم
و امرک ُممتثل فی الامم
فقلت ُ دَعینی علی غُصتی
فَاِن الهموم بقدر الهمم.
صاحب بن عباد (ازسندبادنامه ص 53).
ذات او سوی عارف عالم
برتر از این و کیف و از هل و لم.
سنائی.
فقیهان طریق جدل ساختند
لِم َ لانسلم درانداختند.
سعدی.
- مطلب لم، هو السؤال عن السبب الذی لاجله وجد الشی ٔ و لولاه لما وجد ذلک الشی ٔ کقولنا لم العقل موجود.
لم. [ل ِ] (ع حرف) مرادف اَما. الا. اَلیس َ. اَلم. اِم. (دزی).
لم. [ل ِم م] (اِ) (شاید مأخوذ از لِم َ عربی به معنی چرا) در اصطلاح فارسی زبانان، سرّ پیشه ای. راز صنعتی. سرّامری: لم ّ این کار پیش فلان است، سرّ آن نزد اوست.
- برهان لم ّ، مقابل برهان اِن ّ.
- لم ّ کاری، فوت و فن آن. بند و گشای آن. سرّ خفی آن. حیله و چاره ٔ خفی ّ آن. حیله و چاره ٔ نهانی آن. راه آن. طریق آن: هر کار لمی دارد؛ طریقی و راهی دارد.
- لم کاری دانستن یا ندانستن، شیوه ٔ آنرا، کوک آنرا، طریق اعمال آنرا، حیله ٔ عملی شدن آن را دانستن یا ندانستن.
لم. [ل َ] (اِخ) چارلز. مؤلف گفتارهای ادبی. انگلیسی. مولد لندن. (1775-1834 م.).
لم. [ل ُ] (اِخ) نام بخشی از شمال ولایت لیل به فرانسه، دارای راه آهن و 20684 تن سکنه.
(لَ) [ع.] (حر نفی.) نه، نا.
(~.) (ص.) پر، لبالب.
(ق. استفهام.) برای چه ¿ بهر چه ¿ 2- (اِ.) سبب پرسی، سؤال. [خوانش: (لِ مَ) [ع.]]
(لَ) (اِ.) حالتی بین دراز کشیدن و نشستن.
(لِ) (اِ.) (عا.) فوت و فن کار، قِلِق کار.
حیله، فن، و تردستی در انجام دادن کاری،
حالتی میان نشستن و دراز کشیدن،
پشت دادن به بالش برای استراحت،
* لم دادن: (مصدر لازم) تکیه دادن، لمیدن،
حرف نفی، نه،
شگرد
تکیه دادن
تکیه بر پشتی
تکیه برپشتی، تکیه دادن، شگرد، راه و روش کار
تکیه برپشتی
راه و روش کار
تکیه بر پشتی، تکیه دادن، شگرد، راه و روش کار
رمز، شگرد، فن، فوتوفن، قلق، چرایی، لما، فلج، لس
حصار طبیعی پوشیده از شاخه های سبز تمشک، تکیه دادن، گیاه...
شوخ، چرک
برکه ی عمیق – ژرف – گود
حالتی است میان نشستن و دراز کشیدن برای آسودن، استراحت کردن، آسایش، آسودن و خفتن فن تردستی در کاری
لِمَ، برای چه، چرا (مخفف لِما است)،
لَمّ، (لَمَّ، یَلُمُّ) گرد آوردن و جمع کردن،
لَم، هرگز، حرف نفی است که اول مضارع نیز در می آید و آنرا مجزوم می سازد و بدان معنای نفی در گذشته (ماضی منفی) ببخشد،