معنی لمه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لمه. [ل َ م َ / م ِ] (ترکی، پسوند) کلمه ٔ ترکی است و چون مزید مؤخری در بعض کلمات ترکی مستعمل در فارسی درآید. مزید مؤخری است در کلمات مأخوذه از ترکی و مجموع مرکب صورت اسم مصدری است که به معنی اسم است: تولمه (آتش سرخ کن یا آتش گردان)، سوزلمه (چلو صافی)، چالمه (یخدان چرمین)، چاتلمه (دُم دُم)، بقلمه (گوسفند درست بریان)، دلمه (غذائی از گوشت و لپه پخته در برگ مو یا کلم پیچیده) قابلمه (باطیه ٔ دردار)، تابلمه (رشته ای چند به هم تافته). و گاه اسم مصدر، چون: کفلمه (از:کف عربی + لمه) و دیشلمه (از: دیش، دندان + لمه).

لمه. [ل ُم ْ م َ] (ع ص، اِ) یار سفر. || مونس. غمخوار (واحد و جمع در وی یکسان است). (منتهی الارب).

گویش مازندرانی

نمد

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ کوش، خواست، سختی، روزگار، گرد آمده فراهم آمده، آوندها، یک دیدار یک بازدید، دلگذشت ‎ گروه از 3 تا 10 تن، همزاد همانند، سرور پیشوا، پیشوایی ‎ موی پیچه موی کوتاه تا زیر نرمه گوش، موی ژولیده

فرهنگ فارسی آزاد

لُمَّه، دوست، یار سفر، رفیق، مونس (برای مفرد و جمع)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر