معنی لور در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لور. [ل َ] (اِ) درختی است بلند دارای کائوچوک و درکرانه های خلیج فارس از بندر لنگه تا چاه بهار همه جایافت شود. قسمی درخت کائوچوک دار که در چاه بهار و طبس، خودرو است. درختی بلندو قطور با ریشه های نابجا و شاخهای آن چند صد گز روی زمین را پوشد و آن از درختان کائوچوک دار است. این درخت از درختان عظیم کائوچوکی است و در بنادر و جزائرجنوب ایران چون بندرعباس و تیس و قشم و غیره هست.

لور. (اِخ) دهی جزء دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان، واقع در نُه هزارگزی جنوب باختری دیلمان. کوهستانی و سردسیر. دارای 514 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).

لور. (اِخ) نام کرسی آرندیسمان (هُت -سائون) واقع در سی هزارگزی مشرق وِزول به فرانسه. دارای راه آهن و 6062 تن سکنه.

لور. [ل ِ وَ] (اِ) گونه ای از اولس که در جنگلهای شمال از سیصد تا 2400 گزی ارتفاع پراکنده است. نام لِور را در کلارستاق و نور و کجور و گرگان و علی آباد و میان دره و رامیان بدین درخت، یعنی کارپینوس اریانتالیس دهند.اَلول. لول. بَر. بُر. برگت. کچف. اسَف (گااوبا).

لور. (اِ) قسمی از شیر که زفت شود چون پنیری ریزه آنگاه که شیر ببرد. حالوم. شیراز. (سروری). قسمت بسته شده ٔ شیر بریده. ماده ٔ پنیری که از شیر بریده و کلچیده حاصل آید و آن غذائی ثقیل است و با شکر یا شیره خورند. محمدبن یوسف هروی در بحر الجواهر گوید: اجزاء دَسمه تختلط بلطیف الجبنیه عند انفصال ماءالجبن و ینفصل عنه بالغلیان ؟ (بحر الجواهر). ماده ٔ زفتی که از شیر بریده حاصل شود. شیر بسته. بریده ٔ شیر. ثُفل. (زمخشری). شیر بریده و آن غیر پنیر است. دَلَمه ٔ شیر. کریز. کریس. (السامی): و از همه ٔ شیرینیها و از لور و شیر و دوغ پرهیز کنند و طعام از غوره و سماق وزرشک و انار دانگ باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
نرم و نازک تری ز لور و پنیر
چرب و شیرین تری ز شکرو شیر
همچو سیماب کآوری در مشت
از لطافت برون رود ز انگشت.
نظامی.
کدک وکشک نهاده ست و تغار لور و دوغ
قدحی کرده پر از کنگر و کنب خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
|| روغن و مسکه. (آنندراج). || نوعی از پنیر باشد و آن را از آب پنیر تازه مانند پنیر سازند. || ماست چکیده. || زمینی را گویند که آن را سیلاب کنده باشد. (برهان). آن را لورکندنیز گویند. (جهانگیری):
هشیار باش و خفته مرو تیز بر ستور
تا نوفتد ستور تو ناگه به جَرّ ولور.
ناصرخسرو.
صفی گر اژدهائی بد گزنده
به لور مارپیچی شد خزنده
یکی از عجز تن داده به تسلیم
یکی در لور وکردر میشد از بیم.
امیرخسرو.
گر سبکساری مترس از راه ناهموار از آنک
بهترین میدان تک خرگوش را لور و لر است.
امیرخسرو.
|| سیل. || کمان ندافی و آن را لورک نیز خوانند. (جهانگیری). کمان حلاجی. (برهان). کمان پنبه زنی. لورک. || نوعی از کشتی و سفینه. (غیاث). || (ص) بی شرم و بی حیا. (برهان). آن را لون نیز خوانند. (جهانگیری).

لور. (یونانی، اِ) چنگ. صنج. (مفاتیح العلوم). || مرادف سمسول. و رجوع به لور و سمسول شود: تا به پنج رسید [شربت شراب در عهد کیقباد که آزمایش را به چند تن دادند] نشاط در ایشان آمد و رقص و کچول آغازیدند و لور و سمسول ورزیدند. (راحهالصدور راوندی).

لور. (اِخ) لُر. ناحیتی وسیع است میان اصفهان و خوزستان و جزء خوزستان محسوب میشود. رجوع به لُر شود. (معجم البلدان): و در مصاحبت امیر ارغون مشاهیر و معتبران خراسان و عراق و لور و آذربایجان و شیروان. (جهانگشای جوینی). و کوهی هست میان فارس ولور که آن را تنگ تکو گویند. (جهانگشای جوینی ص 113). از لور و شول و فارس صدهزار مرد پیاده جمع کنیم. (جهانگشای جوینی ص 117). به جانب آذربایجان فرستاد و از آن قلاع ملاحده و روم و گرج و ارمن و لور و کرد همچنین. (جامعالتواریخ رشیدی). || نام گروهی از مردم صحرانشین. لُر. رجوع به لر شود:
جهان آسوده شد از دزد و طرّار
ز کرد و لور و ازره گیر و عیار.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).

لور. (اِخ) دهی از دهستان روضه چای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 71هزارگزی شمال باختری ارومیه.در مسیر راه ارابه رو ارومیه به موانا. دامنه، معتدل و مالاریائی. دارای 735 تن سکنه. آب آن از روضه چای. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات و انگور. شغل اهالی زراعت و راه آن ارابه رو است و در تابستان میتوان از موانا اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

فرهنگ معین

(اِ.) کمان حلاجی، کمان پنبه زنی.

(اِ.) شوخی، بی حیایی.

[ماز - قزوینی.] (اِ.) ماده پنیری که از شیر بریده حاصل شود، چون آب شیر را که مایع پنیر زده باشند و آب آن خارج شده، بجوشانند مایعی سفیدرنگ مانند پنیر به دست می آید که آن را لور گویند.

سیل، سیلاب، زمینی که آن را سیلاب کنده باشد. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ عمید

ماست چکیده،
نوعی پنیر که از شیر بریده و آب‌گرفته تهیه می‌شد،

"

حل جدول

ماست چکیده

گویش مازندرانی

نوعی درختچه است

پنیری که از شیر ترش شده به دست آید، آب ماست کیسه کشیده را...

از مراتع نشتای عباس آباد

فرهنگ فارسی هوشیار

پنیر تازه، ماست چکیده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری