معنی لوس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لوس. (اِخ) لوس دوم. پاپ مسیحی از سال 1144 تا سال 1145 م.

لوس. (اِخ) لوسی. رجوع به لوسی شود.

لوس. [ل َ] (ع مص) شیرینی و جز آن جستن جهت خوردن. || چشیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). || به زبان گردانیدن چیزی در دهان. (منتهی الارب).

لوس. (اِ) روباه: و لوس به زبان بیهقیان روباه بود. (تاریخ بیهق).

لوس. (اِ) غش کافور. غش که در کافور کنند.باری که به کافور زنند تا بسیارش کنند:
کافور تو با لوس بود مشک تو با ناک
با لوس تو کافور کنی دائم مغشوش.
کسائی.
|| دهان کج. کج دهان. || لجن و خلابی که پای به دشواری از آن توان برآورد. (برهان).

لوس. (اِ) لس: پیش ایشان فاتحهالکتاب آن حضور است حضوری که اگر جبرئیل بیاید لوس خورد. (مناقب افلاکی). رجوع به لُس شود و شاید این کلمه کوس باشد.

لوس. (اِ) تملق. فروتنی. چرب زبانی. مردم را به زبان خوش فریفتن و بازی دادن. (از برهان). گفتار خوش. گفتار فریبنده. فروتنی بیش از اندازه. فریفتن به فروتنی و تملق و چرب زبانی بود. (جهانگیری). لابه است، یعنی فریفتن به گفتار خوش و بی اندازه فروتنی کردن. (اوبهی). تملق. چاپلوسی. (غیاث). فریبندگی. فریب. فروتنی کردن باشد و به زبان مردم را فریفتن و مبالغت (؟) کردن. (صحاح الفرس):
نشکیبند ز لوس و نشکیبند ز فحش
نشکیبند ز لاف و نشکیبند ز منگ.
قریعالدهر.
وآن چاپلوس بسته گر خندان ؟
کت هر زمان به لوس بپیراید.
لبیبی.
چون بیامد به وعده بر سامند
آن کنیزک سبک ز بام بلند
به رسن سوی او فرودآمد
گوئی از جنّتش درود آمد
جان سامند را به بوس گرفت
دست و پا و سرش به لوس گرفت.
عنصری.
مرد قانع نه مرد لوس بود
کز طمع، گربه چاپلوس بود.
سنائی.
گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لوس و لابه فزایم.
سوزنی.
گهی بوس و گهی لوس و گهی رقص
چه گویم عیب آن شب کوتهی بود.
جمال الدین عبدالرزاق.
چو دستی نتانی بریدن ببوس
که با غالبان چاره رفق است و لوس.
سعدی.
به تدبیر باید جهان خورد و لوس
چو دستی نشاید گزیدن ببوس.
سعدی.
آمد و با هزار لابه و لوس
داد بر دست و پای برنا بوس.
امیرخسرو.
|| (ص) نُنُر. لوس را با کلمات و مصادر ترکیب هایی است.
ترکیب ها:
لوس بار آوردن. لوس بازی. لوس بازی درآوردن. لوس کردن. لوس گری. لوس گری کردن.لوس و ننر. لوس و ننر بارآمده بودن. بچه ٔ لوس و جز اینها. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.

لوس. (اِخ) دهی از دهستان کالج بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 36هزارگزی المده و 6هزارگزی جنوب کالج. کوهستانی و سردسیر. دارای 270 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و مختصرلبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. در زمستان اکثر مردم برای تأمین معاش به حدود تاچکوه و کاسه گرمحله میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).

لوس. اول (اِخ) سن. پاپ مسیحی از سال 253 تا سال 254 م.

لوس. (اِخ) لوس سوم. پاپ مسیحی از سال 1181 تا سال 1185 م.

فرهنگ معین

(اِ.) = لس: چاشنی، مزه.

(اِ.) چاپلوس، چرب زبان، (عا.) (ص.) کسی که خود را بی جهت نزد دیگران عزیز می کند. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ عمید

کسی که خود را بی‌جهت نزد دیگران عزیز کند و توقع بی‌جا داشته باشد،
زننده، ناخوش‌آیند،
(اسم مصدر) [قدیمی] تملق، چرب‌زبانی: چو دستی نشاید گزیدن ببوس / که با غالبان چاره زرق است و لوس (سعدی۱: ۷۳)،
[قدیمی] چاپلوس، چرب‌زبان،

حل جدول

ننر

ننر، از خود راضی

آدم بی معنی و از خود راضی، ننر

آدم بی معنی و از خود راضی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌مزه، خنک، یخ، بچه‌ننه، ننر

گویش مازندرانی

سفره ما

روستایی خالی از سکنه در هلو پشته ی نور

فرهنگ فارسی هوشیار

تملق و فروتنی و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و بازی دادن، گفتار خوش، فروتنی بیش از حد و اندازه

فرهنگ عوامانه

آدم بی معنی و ازخود راضی را گویند.

پیشنهادات کاربران

بی نمک

ننر

بی مزه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری