معنی لی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لی. (پسوند) مزید مؤخر امکنه: اسملی.
لی. (ع حرف جر + ضمیر) (از: لَ + ی) مرا. برای من.
لی. (اِ) درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری به کار رود. قسمی نارون. نامی که در رامسر و دیلمان و لاهیجان به اوجا دهند. ملج. شلدار. قره آقاج. لروت. سمد. سمت. له. و رجوع به اوجا و نارون شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 210).
لی. (اِ) پیمانه ای است مردم چین را از زمین مانند جریب ما معادل 576 گز تقریبی. || مقیاس طول، تقریباً معادل پانصدوپنجاه گز. (ایران باستان ج 3 ص 2263).
لی. [ل ُی ی] (ع ص، اِ) ج ِ الوی. (منتهی الارب). رجوع به الوی شود.
لی. [ل َی ی] (ع مص) لُوی ّ. تافتن رسن راو دوتاه کردن. (منتهی الارب). تافتن رسن و جز آن. ریسمان تابیدن. (منتخب اللغات). تافتن رسن. (تاج المصادر). || مایل گردانیدن سر. (منتهی الارب). پیچانیدن سر. (تاج المصادر). سر پیچانیدن. || بگردانیدن زبان در دهان. (ترجمان القرآن). گردانیدن زبان در دهان. (تاج المصادر). || اعراض کردن. || به بیست سالگی رسیدن کودک. || کاهلی کردن و سستی کردن. (منتهی الارب). || رغبت کردن به چیزی. || دنبال جنبانیدن شتر. (تاج المصادر). دم جنبانیدن. (منتخب اللغات). || مدافعت کردن. لیان. (تاج المصادر). مطل. (منتهی الارب). مدافعت کردن در وام. (منتخب اللغات). دیر داشتن وام و ناگزاردن و داردار کردن. (منتهی الارب). روی واپس نگه کردن. || گردانیدن. || گردانیدن زبان در گواهی و غیر آن. (منتخب اللغات). چشم داشتن. || برگزیدن کسی را و گرامی داشتن. منکر حق کسی گردیدن. (منتهی الارب). || (ص) کلامی لی، گفتاری باطل و مخفی.
لی. (اِخ) نام رودی به فرانسه و بلژیک.
لی. (اِخ) ماریوس سوفوز. ریاضی دان نروژی (1842-1899 م.).
سلسله پادشاهی کره
قدم یک پا
نوعی جین
قدم یک پا، نوعی جین
از غارهای اطراف رودخانه ی مهربان نکا و بهشهر
سوراخ، غار، حفره، لانه ی خارپشت و دیگر جانوران که در...
کار گذاشتن هشتن، راه نخ پارچه، تاب تافتن رسن را، دو تا کردن، رویگردانی، چشم داشتن، گرامی داشتن مرا