معنی لیقه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
(قِ) [ع.] (اِ.) نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند.
تکۀ نخ یا ابریشم بههمپیچیده که در دوات میگذارند و مرکب روی آن میریزند، لیف، لیق،
نخ دوات
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه (اسم) آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212:2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود. -3 ماده ایست که درسرمه کنند لیق.