معنی مارپیچ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مارپیچ. (ص مرکب، اِ مرکب) پیچیدگی در اطراف مرکزی. (ناظم الاطباء). پرچم و... آنچه مصوران شکلی بوضعی کشندکه گویا چند مار باهم پیچیده اند. (غیاث) (آنندراج).به شکل مار حلقه زده. حلقه های پیوسته که از بزرگ آغازیده و بتدریج کوچک شود چنان مار که حلقه زده باشد. حلزونی شکل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ظفر معاینه در رمح مارپیچ ملک
بود چو معجز موسی در اژدها دیدن.
سوزنی.
|| بعضی بمعنی پرچم علم لشکر نوشته اند. (غیاث) (آنندراج).

فرهنگ معین

(اِ.) شکل منحنی که پیوسته از یک قطب یا از یک نقطه دور یا به آن نزدیک می شود.

فرهنگ عمید

مسیری که براساس پیچیده شدن جسم به دور یک استوانه ساخته می‌شود،
(صفت) دارای پیچ‌وخم، پرپیچ‌وخم،

حل جدول

مسیری دارای پیچ و خم

ماز

هلیس

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرپیچ‌وخم، پیچاپیچ، حرکت مارگونه

فرهنگ فارسی هوشیار

پیچیدگی در اطراف مرکزی، به شکل مار حلقه زده، حلزونی شکل

پیشنهادات کاربران

هلیس

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر