معنی مانع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مانع. [ن ِ] (ع ص، اِ) بازدارنده. ج، مَنَعَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). منعکننده. ج، مَنَعَه، مانِعون. (ناظم الاطباء). جلوگیرنده. دافع. رادع. زاجر. عایق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت اندک و نهمت حقیر است که مردمان بدان مبتلا گشته اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 56). مانع از خدمت و عایق از حضرت این حال بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). حکم او را مانعی و قضای او را دافعی نباشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330).
مانع باران مباش و آفتاب
تا بدان مرسل شدند امت شتاب.
(مثنوی چ خاور ص 384).
مانع خویشند جمله کافران
از شعاع جوهر پیغمبران.
(مثنوی چ خاور ص 91).
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود.
(مثنوی چ خاور ص 97).
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حایل.
سعدی.
همین است مانع که در بارگاه
نشاید شدن جز به فرمان شاه.
سعدی (بوستان).
مانعش غلغل چنگ است وشکر خواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم باز آید.
حافظ.
- مانع اغیار، در تعریف ماهیت یک موضوع باید تعریف، دو شرط ذیل را دارا باشد: الف - جامع افراد باشد یعنی تعریف طوری باشد که همه ٔ نمونه ها و مصادیق مورد تعریف را در برداشته باشد و چیزی را فرونگذارد ب - مانع اغیار باشد یعنی تعریف باید شامل اموری که مربوط به مورد تعریف نیست نشود... (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی).
- مانع جمع، مانعهالجمع. رجوع به همین ترکیب ذیل مانعه و اساس الاقتباس ص 77 شود.
- مانع جمع و خلو، مانع جمع وخلو در معنی جز از موجبات و سوالب باهم نبود... امادر لفظ از موجبات تنها و از سوالب تنها باشد، چنانکه عدد زوج است یا فرد، و عدد زوج نیست یا فرد نیست وممکن بود که منفصله ٔ مانع جمع را اجزای نامتناهی بود چنانکه گوییم، اشکال متساوی الاضلاع یا مثلث بود یا مربع و همچنین الی مالانهایه. اما منفصله ٔ مانع خلو رانشاید که اجزای متناهی بود، چه تا اجزای انفصال بتمامت حاصل نیاید، ممکن نبود که عام تر از جزوی به جای جزوی نهند، پس تکراری که مقتضی امکان جمع باشد حاصل نشود. و وقوع منفصله ٔ مانع جمع یا خلو، در علوم اندک باشد و در محاورات استعمال کنند، در موضعی که قایلی منع خلومسلم داشته باشد و اثبات جمع کرده مثلاً گویی این شخص هم حیوان است و هم حجر، چه این اقتضای آن کند که از این دو صفت خالی نیست و این دو صفت به هم صادق است، پس به جواب او خواهند که منع جمع کنند تا چون منع جمع با منع خلو که در سخن او مضمر است و از ذکر مستغنی، منضم شود، منفصله ٔ حقیقی شود. (از اساس الاقتباس ص 78).
- مانع خلو، مانعهالخلو. رجوع به ترکیب مانعهالخلو ذیل مانعه و اساس الاقتباس ص 77و 78 شود.
|| اصطلاح اصولی است و مانعامری است که از وجود آن عدم لازم آید لکن از عدمش وجودی لازم نیاید بذاته و یا از عدم آن وجود و یا عدم لازم نیاید بذاته مانند مسافرت که مانع روزه گرفتن و تمامیت نماز است. مانع بر سه قسم است: 1- آنچه مانع است ابتداءً و استدامهً مانند رضاع که مانع است از نکاح ابتدائی و مبطل است مر نکاح قبلی را. 2- آنچه مانع است در ابتداء نه استدامه مانند عده که مانع نکاح است در ابتداء مگر برای صاحب عده و مانع استدامت نکاح نیست چنانکه اگر حلیله ٔ شخص وطی به شبهه شود، موجب قطع نکاح او نیست. 3- آنچه مردد است مانند احرام نسبت به ملکیت صید که ناشی از آن باشد که سبب آن در حال احرام عارض شود و از قسم دوم است احرام که مانع ابتداء نکاح است نه استدامه ٔ آن. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سید جعفر سجادی). || (اصطلاح فقهی) هرچه که از تحقق یافتن اثر چیز دیگری جلوگیری کند. در مقابل مقتضی استعمال شود. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی).
- مانع سبب، (اصطلاح فقهی) هر صفت وجودی که مانع تحقق فلسفه ٔ یک سبب از اسباب قانونی گردد چنانکه قتل در شرع سبب قصاص است ولی اگر قاتل پدر کسی باشد که حق قصاص یافته صاحب این حق نمی تواند پدر خود را بعنوان قصاص بکشد زیراابوت عبارت است از یک صفت وجودی که مانع تأثیر سبب (از حیث قصاص) است. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی). || اشکال در راه و معبر و سد. (ناظم الاطباء): خلیفه آل بویه را فرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ مانعی از دخول در باغات نبود. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 4). || ردکننده و خشکاب. (ناظم الاطباء). || بخیل و بخل کننده. (ناظم الاطباء). بخیل و ممسک. (از اقرب الموارد).

مانع. [ن ِ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی است. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامی از نامهای خدای تعالی به معنی ناصر است. (یادداشت ایضاً).

مانع. [ن ِ] (اِخ) ابن المسیب بن المقدادبن بدران المری الذهلی الوائلی متوفی به سال 860 هَ. ق. امیر نجد و نواحی آن بود. وی جد دوم امیر سعود است که آل سعود بدو منسوبند و منانعه که از ساکنان نجد هستند از نسل او محسوب می شوند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 830).

فرهنگ معین

(اِفا.) بازدارنده، منع کننده، جمع مانعون، (اِ.) اشکال، مزاحمت، جمع موانع. [خوانش: (نِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

باز‌دارنده، جلوگیری‌کننده،
(اسم) [عامیانه، مجاز] مشکل، معضل،
* مانع شدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] منع کردن، جلوگیری کردن،

حل جدول

سد

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بازدارنده، گیر، راهبند

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم، بند، سد، حاجز، حایل، عایق، محظور، محذوریت، مشکل، ایراد

فرهنگ فارسی هوشیار

بازدارنده، منع کننده، عایق

فرهنگ فارسی آزاد

مانِع، بازدارنده، جلوگیری کننده، بخیل و مُمسک و خسیس (جمع: منعه)، عائق، سدّ (جمع: مَوانِع)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری