معنی متحجر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

متحجر. [م ُ ت َ ح َج ْ ج ِ] (ع ص) سخت گردیده. (از آنندراج). صلب و سخت گشته مانند سنگ. (ناظم الاطباء). || حجر سازنده. (آنندراج). || تنگ گیرنده بر کسی. (آنندراج). || سنگ شده. (ناظم الاطباء). آنچه به صورت سنگ درآمده. سنگ شده. || بسیارسنگ. ارض متحجره؛ زمین سنگناک. (از اقرب الموارد). || جراحتی که ریمناک و سخت گردد. (آنندراج). جراحت ریمناک. (ناظم الاطباء). || فسیل. سنگواره. موجود زنده ای که بر اثر تغییرات زمین به سنگ تبدیل شده باشد. || کنایه از آن که در تبعیت از احکام و سنن تعصب دارد. قشری. متعصب. کسی که به هیچ وجه از عقاید کهنه ٔ خود دست برنمی دارد. پای بند عقاید و رسوم کهن. که به هیچ وجه از دیگرگونی متأثر نشود.

فرهنگ معین

سنگ شده، سخت گشته، در فارسی به کسی گویند که حاضر به درک و پذیرش نوآوری ها نیست. [خوانش: (مُ تَ حَ جِّ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

متعصب نسبت به عقاید کهنه،
[قدیمی] چیزی که مانند سنگ شده‌ باشد، سنگ‌شده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

واپسگرا

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارتجاعی، قشری، واپسگرا، فسیل سنگواره،
(متضاد) نوگرا

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ سنگ شده، سنگواره، ریمناک ‎ (اسم) آنچه بصورت سنگ در آمده سنگ شده، آنکه در تبعیت از احکام و سنن تعصب دارد قشری، (اسم) فسیل سنگواره، جراحتی که ریمناک و سخت گردد.

فرهنگ فارسی آزاد

مُتَحَجِّر، سخت شونده، سخت و مانند سنگ (علاوه بر اشیاء به فکر و قلب و عقیده هم اطلاق می شود)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر