معنی متداول در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

متداول. [م ُ ت َ وَ] (ع ص) از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث). واگردیده از حالی بحالی. || برخورد شده به این طرف و آن طرف. (ناظم الاطباء). || خمیده شده به راست و چپ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || معمول. مرسوم. رایج: زیرا که وزن رباعیات مألوف طباع است و متداول خاص و عام. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

متداول. [م ُ ت َ وِ] (ع ص) فراگیرنده چیزی را نوبت به نوبت. (آنندراج). گروهی که چیزی را دست به دست می گردانند.و نوبت به نوبت فرامی گیرند. || مأخوذ ازتازی، رایج. روان و معمول و معلوم. (ناظم الاطباء).
- متداول شدن، رایج شدن و معمول شدن. (ناظم الاطباء).
- متداول کردن، معمول و رایج کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُتَداوَل و تداول شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ وِ) [ع.] (اِفا.) آن چه معمول و مرسوم باشد.

فرهنگ عمید

مرسوم

حل جدول

رایج

رایج، مرسوم

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فراگیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

باب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی،
(متضاد) منسوخ، نامتداول

فرهنگ فارسی هوشیار

رایج، و معمول شدن

فرهنگ فارسی آزاد

مُتَداوِل، دست بدست گیرنده، دست به دست گرداننده، تبدال رأی کننده، در فارسی به معنای رائج، معمول، مرسوم و عادی نیز مصطلح است،

پیشنهادات کاربران

رایج

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری