معنی متردد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
متردد. [م ُ ت َ رَدْ دِ] (ع ص) مردد. دودله. (منتهی الارب). دودله و مشکوک. (ناظم الاطباء). سرگشته در امری که بیرون شدِ کار نداند: و دو راه بود، یکی بیابان بی آب و دیگری دریا، متردد بودیم تا بکدام راه برویم. (سفرنامه ناصرخسرو). متردد میان خوف و رجاء و مترقب طوارق بلا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 378).
دفتری از تو وضع می کردم
متردد شدم در آن گفتن.
سعدی.
در عقد بیع سرایی متردد بودم. (گلستان). چون در امضای کاری متردد باشی آنطرف را اختیار کن که بی آزارتر باشد. (گلستان).
- متردد رأی، دودله در اندیشه و تصمیم. مردد در تصمیم گرفتن:
و طاهر دبیر چون متردد رأی بود از ناروائی کارش و خجلت سوی او راه یافته و چنان شد که به دیوان کم آمدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 141). متردد رأی... در کارهای حیران بود. (کلیله و دمنه).
|| آن که مقاومت می کند و ممانعت می نماید و مخالف و ناموافق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || رونده. (آنندراج) (غیاث). آینده و رونده و آمد و شد کننده و گردش کننده و سیر کننده. (ناظم الاطباء). آن که آمد و شد کند. رفت و آمد کننده: و روزی چند پیغام ها میان ایشان متردد بود و شرح آن دراز شود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 107).
گرفته روی زمین آب بحر تا حدی
که گر کسی متردد شود پیاده در آب
چنان بود که زفرقش کلاه بارانی
گهی نماید و گاهی نهان شود چو حباب.
وحشی (دیوان چ نخعی ص 171).
|| متفکر. (آنندراج) (غیاث). پریشان وآشفته. (ناظم الاطباء). || سرگشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || کوتاه و قصیر. (ناظم الاطباء): فی صفته صلی اﷲ علیه و سلم لیس بالطویل البائن و لا القصیر المتردد، ای المتناهی فی القصر کانه تردد بعض خلقه علی بعض و تداخلت اجزاؤه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || بی ثبات و ناپایدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تردد شود.
آمد و شد کننده، کسی که در امری به شک و تردید دچار است. [خوانش: (مُ تَ رَ دِّ) [ع.] (اِفا.)]
کسی که در امری دچار شکوتردید باشد، دودل،
[قدیمی] رفتوآمدکننده،
دودل، مردد، متزلزل، نامصمم،
(متضاد) مصمم، عابر، رهگذر
دو دله، مشکوک، سرگشته در امری
مُتَرَدِّد، آمد و شد کننده، تکرار کننده (کلام)، ناثابت، مُرَدَّد، در فارسی: دچار شک و تردید،