معنی متصنع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

متصنع. [م ُ ت َ ص َن ْ ن ِ] (ع ص) خویشتن را آراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته و زینت کرده شده. (ناظم الاطباء). || ساخته. برخاسته. ساختگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به تکلف نیکوسیرتی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف نیکوسیرتی میکند. کسی که می نمایاند هنر و صفت خویش را. (ناظم الاطباء). || پریشان خاطری که می گذرد از خوشی. || آن که حرف می زند و کار می کند نه ازروی میل و رضا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

فرهنگ معین

خویشتن آراینده، به تکلف نیکو سیرتی نماینده، آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد؛ جمع متصنعین. [خوانش: (مُ تَ صَ نِّ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار می‌برد،
مصنوعی،

حل جدول

مصنوعی، ساختگی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ خود آرا، دلسوز نما، هنرمند نما (اسم) خویشتن آراینده، بتکلف نیکو سیرتی نماینده، آنکه صنعتی و هنری را بخود ببندد جمع: متصنعین.

فرهنگ فارسی آزاد

مُتَصَنِّع، به غیر حقیقت خویش تظاهر کننده، ظاهر سازی کننده (چه در قول چه در عمل)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر