معنی متقارن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

متقارن. [م ُ ت َ رِ] (ع ص) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قرین شونده با هم. یار و یاور. ج، متقارنین. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تقارن شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ) [ع.] (اِفا.) پیوسته، متحد به هم.

فرهنگ عمید

اتفاق‌افتاده در یک زمان، مصادف،
(ریاضی) ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم،

حل جدول

قرینه

مترادف و متضاد زبان فارسی

قرین، قرینه، یار، یاور،
(متضاد) نامتقارن، هم‌زمان

فرهنگ فارسی هوشیار

پیوسته و متحد بیکدیگر

فرهنگ فارسی آزاد

مُتَقارِن، پیوسته به یکدیگر، قرین شونده با یکدیگر، دوست و مصاحب یکدیگر،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر