معنی محتد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

محتد. [م َ ت ِ] (ع اِ) اصل. یقال انه لکریم المحتد و هو فی محتد صدق. و مراد از اصل همان نسب است نه مطلق آن. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس).اصل. (دهار). اصل مردم. ج، محاتد. (مهذب الاسماء). اصل و طبع: فلان از محتد صدق است. (یادداشت مرحوم دهخدا): بر عرق طاهر و محتد زاهر وی فضائل ذات او دلیلی قاطع و برهانی ساطع بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 396). سلطان در قبول پیغام و اکرام رسول... طهارت محتد و نزاهت عنصر کریم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 229). محتد طاهرش حلقه ای از سلسله ٔ قدس. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). کان الحریری صاحب المقامات، البصری بلداً و محتداً. (یادداشت مرحوم دهخدا).

محتد. [م ُ ت َدد] (ع اِ) چاره. گزیر. بُدّ: ما لی منه محتد؛ مرا از آن گزیر نیست. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از آنندراج). || (ص) مردی محتد؛ تیزشده در خشم. (یادداشت مرحوم دهخدا). خشم گیرنده. (از آنندراج). || سکین محتد؛ کارد تیز شده. (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

(مَ تِ) [ع.] (اِ.) اصل، نسب.

(مُ تَ دّ) [ع.] (اِفا.) خشم کننده.

فرهنگ عمید

اصل‌وتبار، نژادونسب،

فرهنگ فارسی هوشیار

اصل و تبار

فرهنگ فارسی آزاد

مَحتِد، اصل و نسب، طبع

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر