معنی محسر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

محسر. [م َ س َ / م َ س ِ] (ع اِ) باطن و درون مرد. ضد منظر: یقال فلان کریم المحسر. (منتهی الارب). مَخبَر. (ناظم الاطباء). || سینه. (منتهی الارب). || روی. || طبیعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

محسر. [م ُ ح َس ْ س َ] (ع ص) مرد آزرده و حقیر. (منتهی الارب). آزرده و حقیر و ذلیل. (ناظم الاطباء).

محسر. [م ُ ح َس ْ س ِ] (اِخ) بطن محسر؛ نزدیک مزدلفه است. (منتهی الارب). نام وادیی است بین منی ومزدلفه که نه از این است و نه از آن بنا برقول مشهور، و گویند نام موضعی است بین مکه و عرفه و نیز گفته اند جایی است میان منی و عرفه. (از معجم البلدان).

محسر. [م ُ س ِ] (ع ص) کسی که مانده و خسته میکند و خیره مینماید چشم خود را از دیدن دور. (ناظم الاطباء). حرالبصر؛ آنکه مانده شود و فروماند بینائی او از دیدن دور. || مانده کننده شتران را به راندن. (از منتهی الارب). آنکه مانده می کند شتر را از راندن. (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

درون ‎ آزرده، خوار

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر