معنی محسن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

محسن. [م ُ ح َس ْ س ِ] (اِخ) ابن حسین بن علی کَوجَک العبسی، مکنی به ابوالقاسم ادیب و فاضل و وراق و شاعر بود و خطش که شبیه به خط طبری است معروف و مشهور می باشد. وی در سال 416هَ. ق. درگذشت. (از معجم الادباء ج 17 ص 89 چ مصر).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) ابن حسین بن احمد نیشابوری. او راست: الامالی در حدیث. کتاب السیر. اعجاز القرآن. کتاب من کنت مولاه. وی از شاگردان شیخ طوسی بوده است. (روضات الجنات ص 542).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) حاج میرزا محسن خان بن عبداللطیف طسوجی مترجم متن منثور الف الیله ولیله (هزار و یک شب) از عربی به فارسی است. چون خواهر میرزا محسن خان به حباله ٔ نکاح ظل السلطان پسر بزرگ ناصرالدین شاه درآمد به این مناسبت در دستگاه ظل السلطان وارد خدمت شد و از کسوت روحانیت خارج گردید و در سایه ٔ قرابت با دربار به مقامات مختلف از جمله نایب الایالگی لرستان و بروجرد نائل آمد و به لقب مظفرالملک ملقب گشت. (تاریخ رجال بامداد ج 3 ص 213).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) پسر حاج میرزا علیخان امین الدوله صدراعظم مظفرالدین شاه قاجار. در 1293 هَ. ق. متولد شد. وی به القاب منشی حضور، معین الملک و امین الدوله ملقب گشت. در سال 1316 هَ. ق. که علیخان امین الدوله صدراعظم بود محسن خان وزیر گمرک و وزیر پست گردید. وی ابتدا داماد شیخ محسن خان معین الملک (مشیرالدوله) بود بعد بر حسب امر مظفرالدین شاه دختراو را طلاق داد و با فخرالدوله خانم دختر نهم مظفرالدین شاه ازدواج نمود و در سال 1329 هَ. ش. شمسی جهان را بدرود گفت. (از تاریخ رجال بامداد ج 3 ص 200).

محسن. [م ُ ح َس ْ س ِ] (اِخ) الحاکم ابوسعد محسن بن محمدبن کرامه چِشُمی بیهقی. ولادت او در رمضان 413 هَ. ق. در قریه ٔ چِشُم (از قراء بیهق) بود و در سوم رجب 494 هَ. ق. در مکه ٔ مکرمه وفات یافت. درباره ٔ نشو و نمای محسن در خراسان اطلاعات دقیقی در دست نیست و مآخذی که درباره ٔ وی اطلاعاتی داده اند فقط به انتقال وی از خراسان به مکه اشاره کرده اند. محسن از علمای مذهب زیدیه بوده است و از نظر عقیدت کلامی معتزلی است. او راست:تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین. التفسیرالمبسوط. التفسیرالموجز (به زبان فارسی). التهذیب در تفسیر قرآن که از تفاسیر بسیار ارزنده ٔ معتزلی است. عیون المسائل. رساله ابلیس الی المجبره. الرد علی المجبره. جلاء الابصار فی متون الاخبار. السفینه و المنتخب فی کتب الزیدیه. رجوع به الحاکم الجشمی و منهجه فی تفسیر القرآن از دکتر عدنان زر زور و نیز تاریخ بیهق و معالم العلماء ابن شهرآشوب و الذریعه الی تصانیف الشیعه شود.

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) ابن موسی الکاظم (ع) فرزند امام هفتم شیعیان و او به فراهان مدفون است و به زاهد محسن مشهور می باشد. (از تاریخ گزیده ص 204).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) ابن محمد طاهر قزوینی معروف به ملامحسن، مؤلف کتاب «عوامل » بنابرقولی. اما مؤلف قصص العلماء درآخر شرح حال و مؤلفات ملامحسن فیض کاشانی نسبت تألیف عوامل را به محسن قزوینی رد میکند و آن را از تألیفات فیض کاشانی میداند. وی گوید او مؤلف شرح الفیه ٔ ابن مالک در چهار جلد به نام «زینهالمسالک » است وعوامل ملامحسن فیض را تاآخر عوامل سماعیه شرح کرده است. وی در اواسط قرن دوازدهم هجری وفات یافته است.

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) ابن قاسم بن حسن بن علی بن ابراهیم بن علی بن کامه، ملقب به ابوسعد متوفی در 527 هَ. ق. متولد در بیهق از فرزندان امیرعلی کامه از ارکان آل بویه است. (از تاریخ بیهق ص 133).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) ابن عبدالکریم بن علی بن محمد حسینی جبل عاملی نزیل دمشق شام ملقب به امین و مشهور به سید محسن عاملی. از بزرگان علمای امامیه، مردی متقی و محل اعتماد عرب و عجم بود. در حدود سال 1282 هَ. ق. در دیه شقرا از قراء جبل عامل متولد شد. علوم مقدماتی را در محضر فضلای جبل عامل فراگرفت. در سال 1308 هَ. ق. به نجف رفت و در مجلس درس آخوند خراسانی و شریعت اصفهانی، حاج آقا رضاهمدانی و شیخ محمد طه و دیگر بزرگان حاضر شد. در سال 1319 هَ. ق. به دمشق مهاجرت کرد و مرجع تقلید اغلب مردم آن نواحی گردید. دارای آثار بسیار و مفید است از جمله تألیفات او کتاب اعیان الشیعه [در رجال شیعه] است. (از الذریعه ج 2) (ریحانه الادب ج 1 ص 185).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) ابن سید محمدبن فلاح بن هبه اﷲ. دومین کس از خاندان آل مشعشع که در 875 هَ. ق. بجای پدر نشست. مردی علم دوست بود چنانکه شمس الدین محمد استرآبادی حاشیه ٔ خود را برتجرید به نام او کرده است. رجوع به آل مشعشع شود.

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) قیصری (متوفی در 755 هَ.ق.) او راست: منظومه ٔ فرائض. (قاموس الاعلام ترکی).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) (الشریف...) ابن حسین بن زیدبن محسن شریف حسنی. از امرای مکه به سال 1101 هَ. ق. مدت یکسال و چهار ماه امارت کرد و پس از منازعه با پسر عمش سعیدبن سعد از امارت مکه بیفتاد ودر سال 1107 هَ. ق. به امارت مدینه رسید و در حدود1115 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 838).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) (الشریف) ابن حسین بن حسن بن ابی نمی الثانی، شریف حسنی از 1034 هَ. ق. تا 1037 هَ. ق. امیر مکه بود. پسر عمش احمدبن عبدالمطلب با یاری ترکان عثمانی به جنگ وی شتافت و پس از پیروزی احمد، از مکه به یمن گریخت و در صنعا درگذشت (1038 هَ. ق.). مردی شجاع و نیکوسیرت بود و شاعران زمانش در باره ٔ او اشعاری دارند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 838).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) ابن حسن الحسینی الاعرجی الکاظمی. از علما و فقهای شیعه است. بسیاری از محضرش استفاده برده اند. او راست: المحصول فی علم الاصول. الوافی از شرح وافیه ٔ عبداﷲ تونی و غیره. ونیز او راست: اشعاری در مراثی اهل بیت. فوت او در اوائل 1240 هَ. ق. بوده است. (روضات الجنات ص 549).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) قزوینی. در مجمعالفصحاء، محسن فراهی آمده است و او را از مداحان و شعرای آل ناصر خوانده است. (ج 1 ص 511). عوفی درباره ٔ او می نویسد: از محسنان عالم نظم و ناظمان مسلک فضل بود. و این رباعی را در وصف شراب گفته است:
آتش دیدی که باشدش آب نقاب
ایمن شده آب از آتش و آتش از آب.
بنگر تو بدین شراب و این جام شراب
تا آب فسرده بینی و آتش ناب.
(لباب الالباب عوفی ج 2 ص 67).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) ابن القائد. سومین از امراء بنی حماد الجزایر است و از 446 تا 447 هَ. ق. حکومت داشته است. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 34).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) ابن ابوالقاسم علی بن محمدبن... قاضی تنوخی. رجوع به ابوعلی محسن... و یتیمهالدهر ج 2 ص 114 و تاریخ گزیده ص 810 شود.

محسن. [م ُ ح َس ْ س ِ] (اِخ) ابن ابوالحسن علی بن محمدبن الفرات (پدرش وزیر مقتدر خلیفه بود به سال 296 هَ. ق.). مردی قسی و ظالم و بدکردار و به خبیث بن طیب معروف بود و به اتهام قرمطی بودن بقتل رسید. (از خاندان نوبختی مرحوم اقبال ص 99، 100، 219، 223، 224).

محسن. [م ُ ح َس ْ س ِ] (اِخ) ابن ابراهیم بن هلال بن زهرون الصابئی بن اسحاق، مکنی به ابوعلی. پدر هلال بن المحسن صائبی ادیب مشهور است. مردی ادیب و دانشمند بود و ازمحضر استادانی چون ابوسعید سیرافی، ابوعلی فارسی، ابوعبیداﷲ مرزبانی بهره برد و در هشتم ماه محرم 401 هَ. ق. به کیش پدرش (دین صائبی) درگذشت و او را به مناسبت خال سرخ رنگی که به صورت داشت «صاحب الشامه » می خواندند. از بین فرزندان او غیر از هلال که از پدر مرتبه ای بلندتر داشته است میتوان ابوسعید سنان و ابوالعلاء صاعد را نام برد. ابوسعید در حیات پدر درگذشت. (از معجم الادباء چ مصر ج 17 ص 81). رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه ص 7 و عیون الانباء و ریحانهالادب ج 2 ص 415 شود.

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) رجوع به قاضی نوخی علی بن محسن شود.

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) رجوع به فیض کاشانی ملامحسن شود.

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت مرحوم دهخدا).

محسن. [م ُ س ِ] (ع ص) نیکی کننده. (منتهی الارب). آنکه نیکی و احسان میکند. (ناظم الاطباء). نیکوکار. احسان کننده. نیکوکردار. مقابل مسی ٔ:
عالم و عادل تر اهل وجود
محسن و مکرم تر ابنای جود.
نظامی.
باشدی کفران نعمت در مثال
که کنی با محسن خود تو جدال.
مولوی.
که می برد به خداوند منعم محسن
پیام بنده ٔ نعمت شناس شکرگزار.
سعدی.
|| آنکه به خوبی میداند. || آنکه بر پشته ٔ بلند می نشیند. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء).

محسن. [م َ س َ] (ع اِ) واحد محاسن. یکی محاسن. یعنی جای خوب و نیکو از بدن. (منتهی الارب). رجوع به محاسن شود.

محسن. [م ُ ح َس ْ س َ] (ع ص) تحسین شده. آراسته شده. نیکوشده. || وجه محسن، روی خوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

محسن. [م ُ ح َس ْ س ِ] (ع ص) آراینده. || نیکوئی کننده. (از منتهی الارب). کسی که به لیاقت کاری میکند. (ناظم الاطباء).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) (میرزا...) متولد 21 ذیحجه 1288هَ. ق. در تهران. و از رجال دوره ٔ مشروطه بود و داماد سید عبداﷲ بهبهانی. پس از کشته شدن بهبهانی اغلب مرجوعات مردم با او بود. میرزا محسن در دوره ٔ اول مجلس از جانب طلاب تهران به عنوان وکیل به مجلس شورای ملی راه یافت (1324 هَ. ق.) و در خرداد 1296 هَ. ش. در تهران با چند تیر گلوله به توسط احسان اﷲخان و حسین لله به دستور کمیته ٔ مجازات در سن 47سالگی کشته شد و در مشهد مدفون گردید. (رجال بامداد ج 3 ص 200).

محسن. [م ُ س ِ] (اِخ) (سیدمحسن محلاتی) صدر الاشراف. متولد 1288 هَ. ق. فرزند سید حسین فخرالذاکرین از روضه خوانان محلات بود. وی ابتدا از طلاب مدرسه ٔ حاج ابوالحسن معمار اصفهانی (صنیعالملک) بود و بعد خود را به دربار نزدیک گردانید و معلم یکی از پسران ناصرالدین شاه شد و در سال 1325 هَ. ق. داخل دادگستری گردید. در سال 1326 هَ. ق. که محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست صدر الاشراف بازپرس مشروطه خواهان زندانی در باغشاه بود. صدرالاشراف به سمت های ریاست شعبه دیوان کشور، دادستانی کل و پنج بار وزارت دادگستری و یک بار نخست وزیری، سناتوری و ریاست مجلس سنا واستانداری خراسان رسیده است. وی در مهر ماه 1341 هَ. ش. در 94 سالگی درگذشت. (رجال بامداد ج 3 ص 203).

فرهنگ معین

(مُ س) [ع.] (اِفا.) نیکوکار.

(مُ سَ) [ع.] (اِمف.) احسان شده. ج. محسنین.

نیکوساخته، زینت داده، تحسین شده. [خوانش: (مُ حَ سَّ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

نیکویی‌کننده، نیکو‌کار،
از نام‌های خداوند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

صفت شاهنده، صالح، نیکوکار

فرهنگ فارسی هوشیار

نیکی کننده، احسان کننده، نیکوکار

فرهنگ فارسی آزاد

مُحسَن، احسان شده، مورد احسان،

مُحسِن، احسان کننده، بخشنده، نیک گرداننده، نیکوکار،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری