معنی محسود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

محسود. [م َ] (ع ص) که بدو رشک برده اند. آنکه بدو حسد برده شده. آنکه درباره ٔ او بد خواسته شده. آنکه او را بدی خواسته اند. آنکه بدو رشک برند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رشک برده شده. (ناظم الاطباء). بدخواسته شده. (آنندراج). مبثور. انیت. مأنوت. (منتهی الارب): نواخت امیر مسعود... [حاجب غازی را] از حد گذشته و اندازه... محسودتر و منظورتر گشت. (تاریخ بیهقی چ مشهد ص 172).
بزرگوارا من در میان اهل عراق
بنعمت تو که محسود همگنان بودم.
ظهیر فاریابی.
چنانکه محسود ارکان ملوک و امرای دیگر شد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 4).
دنیی آنقدر ندارد که بر او رشک برند
ای برادر که نه محسود بماند نه حسود.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 575).

فرهنگ معین

(مَ) [ع.] (اِمف.) مورد حسادت واقع شده.

فرهنگ عمید

کسی که بر او رشک و حسد ببرند، رشک‌برده‌شده،

حل جدول

مورد رشک

فرهنگ فارسی هوشیار

آنکه بدو حسد برده شده، رشک برده شده

فرهنگ فارسی آزاد

مَحسُود، حَسَد برده شده، شخص مورد حسادت، کسی که بر او شک و حسد برند،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر