معنی محمود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

محمود. [م َ] (اِخ) ابن عمادالدین زنگی بن آق سنقر، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به نورالدین والملک العادل، (511- 569 هَ. ق.). در حلب به دنیا آمد و فرماندهی آنجا را از پدر به ارث برد و دمشق و مشرق سوریه و دیاربکر و جزیره و مصر و موصل و قسمتی از مغرب اسلامی و یمن را به متصرفات خود ملحق نمود. معروف است که مردی خردمند و عادل بود. مدرسه ٔ عادلیه و دارالحدیث از اوست. پس از مرگ در قلعه ٔ دمشق به خاک سپرده شد. و از آنجابه مدرسه ٔ عادلیه برده شد. وی در جنگهای صلیبی پیروزیهایی بدست آورده است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1016).

محمود. [م َ] (اِخ) تاج الدین بن سدیدالدین عبدالکریم مستوفی. ممدوح سوزنی سمرقندی شاعر قرن ششم هجری است:
گسترد نام نیک چو محمود تاجدار
محمود تاج دین شه احرار روزگار.
سوزنی.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن عمربن محمدبن خوارزمی زمخشری ملقب، به جاراﷲ و معروف به فخر خوارزم صاحب کتاب لغت عربی به فارسی. مقدمه الادب و تفسیر کشاف و کتب دیگر. رجوع به جاراﷲ و رجوع به زمخشری شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن عمربن محمد (محمود) بن منصور قاضی زنجی (ربنجنی) سنجری (سجزی). مؤلف کتاب مهذب الاسماء فی مرتب الحروف والاشیاء در لغت عربی به فارسی در بیست وهشت باب و هر باب نیز خودبه سه باب (مفتوح و مضموم و مکسور) تقسیم گردیده است و در تدوین آن از السامی فی الاسامی، کتاب الاسامی ودستوراللغه ٔ نطنزی استفاده کرده و بنابراین تألیف آن از نیمه ٔ دوم قرن ششم ببعد باید باشد. نسخه هایی از این کتاب در کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار و سه نسخه در کتابخانه ٔ لغت نامه ٔ دهخدا موجود است. رجوع به فهرست مدرسه ٔ عالی سپهسالار (ج 2 صص 294- 297) شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن فرج نیشابوری. در زمان متوکل عباسی در شهرسامراء ادعای پیغمبری کرد و گفت که ذوالقرنین است وکتابی به نام القرآن نوشت و مدعی آن شد که بوسیله ٔ جبرئیل بر وی نازل شده است. بیست و هفت نفر از او پیروی کردند و چون خبر وی به بغداد رسید به دستور خلیفه دستگیر و مضروب گردید. و به بغداد برده شد اما بر اثر مضروب شدن درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1018).

محمود. [م َ] (اِخ) (شاه...) ابن مبارزالدین محمدبن مظفر ملقب به قطب الدین. از امرای آل مظفر در اصفهان. (حدود 759 -776 هَ. ق.). (ترجمه از طبقات سلاطین اسلام ص 223).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن محمدبن ملکشاه، ملقب به مغیث الدین و مکنی به ابوالقاسم از پادشاهان سلجوقی عراق. (511- 525 هَ. ق.). پس از پدرش (محمد) به حکومت رسید و در 513 علم مخالفت با عم خود سنجر را برافراشت ولی سنجر در ساوه او را شکست داد ومحمود به اصفهان گریخت و سنجر به همدان رفت و او رابخشود و دختر خود را به وساطت مادرش تاج الدین خاتون که جده ٔ محمود بود بدو داد و به حکومت عراق گماشت وامر کرد در جمیع بلاد نام او را به ولیعهدی یاد کنندو همه ٔ ممالک او را جز ری به او واگذاشت. محمود سلسله ٔ سلاجقه ٔ عراق را تشکیل داد و تا 525 هَ. ق. سلطنت کرد. (از تاریخ عمومی عباس اقبال آشتیانی ص 355).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن مسعود ضیاءالدین بن مصلح شیرازی، ملقب به قطب الدین و معروف به ملاقطب. او راست کتاب دره التاج. رجوع به قطب الدین و عمادالدین محمود شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن ملکشاه سلجوقی وی به دستیاری مادرش ترکان در اصفهان به تخت نشست اما برادرش برکیارق اصفهان را محاصره کرد و ترکان خاتون با دادن مبلغی او را منصرف کرد. محمود در سال 488 هَ. ق. به بیماری آبله درگذشت و برکیارق رسماً جانشین او شد.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن هدایت اﷲ نطنزی. از مورخین وشعرای دوره ٔ صفویه و معاصر شاه طهماسب اول و شاه عباس کبیر است. او راست: دیوان غزل به نام مجازیه و دیوان دیگر غایه المجاز. دیوان قصاید و مدایح ائمه ٔ اطهار. دیوان حاصل الحیات. دیوان اشعار به نام اضطراریه در مدح سلاطین و اعیان. دیوان برائت العلم. تاریخی نیز که از وفات شاه طهماسب اول تا 1007 هَ. ق. است دارد و این کتاب را در موقعی که شصت سال از عمر او گذشته بود نوشته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

محمود. [م َ] (اِخ) ارسلان خان ثالث بن سلیمان و از امرای ایلک خانیه ٔ ترکستان غربی است. (پس از 495 هَ. ق.). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 122).

محمود. [م َ] (اِخ) الصالح. چهاردهمین از امرای ارتقیه ٔ ماردین (769 هَ. ق.). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 151).

محمود. [م َ] (اِخ) تارابی. رجوع به تارابی شود.

محمود. [م َ] (اِخ) (حکیم...) ابن علی سمایی مروزی. از شاعران عهد سلجوقی است ودر نیمه ٔ دوم قرن ششم هجری میزیسته است. عوفی در لباب الالباب چهل وهفت بیت از اشعار او را از قطعه و رباعی آورده است. (لباب الالباب چ نفیسی صص 347- 350).

محمود. [م َ] (اِخ) تقی الدین. رجوع به تقی الدین محمود مظفر شود.

محمود. [م َ] (اِخ) سلطانشاه بن ایل ارسلان، ملقب به جلال الدین. پنجمین از سلسله ٔ خوارزمشاهیان. (از رجب 567 تا ربیعالاخر 568)، متوفی در 589 هَ. ق. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 161) (تاریخ عمومی اقبال ص 396).

محمود. [م َ] (اِخ) شبستری (شیخ...). رجوع به شبستری شود.

محمود. [م َ] (اِخ) شکری بن عبداﷲبن شهاب الدین محمود آلوسی حسینی، مکنی به ابوالمعالی، متولد به سال 1273 هَ. ق. و متوفی به سال 1342 هَ. ق. در بغداد. مورخ، ادیب و مؤلف کتابهای بسیار. (در حدود 52 کتاب و رساله نوشته است). وی به تدریس و نشر علوم می پرداخت. از جمله آثار اوست: بلوغ الارب فی اصول العرب. تاریخ بغداد. اخبار بغداد. مساجد بغداد. غایه الامانی فی الرد علی النبهانی و غیره. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1014).

محمود. [م َ] (اِخ) شهاب الدین چهارمین از اتابکان آل بوری دمشق. (529- 533 هَ. ق.). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 143).

محمود. [م َ] (اِخ) مظفر ثالث. پنجمین از ایوبیان حماه (683- 698 هَ. ق.). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 69).

محمود. [م َ] (اِخ) مغیث الدین. اولین از سلاجقه ٔ عراق و کردستان. (511- 525 هَ. ق.). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 136).

محمود. [م َ] (اِخ) ناصرالدین سلجوقی. رجوع به محمودبن ملکشاه سلجوقی شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ناصرالدین بن نورالدین ارسلانشاه ثانی. نهمین از اتابکان موصل و حلب، (616- 631 هَ. ق.). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 145).

محمود. [م َ] (اِخ) قاری. نظام الدین. رجوع به نظام الدین قاری شود.

محمود. [م َ] (اِخ) غازان خان. رجوع به غازان خان محمود شود.

محمود. [م َ] (ع ص) نعت مفعولی از حمد، به معنای ستوده و ستایش کرده شده. (از اقرب الموارد). ستایش کرده شده. (منتهی الارب). ستوده. مقابل نامحمود: بهتر کارها آن است که فاتحتی مرضی و عاقبتی محمود دارد. (کلیله و دمنه). امیری بود ممدوح شعرا و محمود فضلا. (لباب الالباب).
تواضع گر چه محمود است و فضل بیکران دارد
نشاید کردبیش از حد که هیبت را زیان دارد.
سعدی.
- محمودالحظ، نیک بهره. نیکونصیب: با جمالی باهر و عرضی طاهر، مسعودالجد و محمودالحظ. (سندبادنامه ص 250).
- محمود گردانیدن، ستوده کردن.
- || نیکو گردانیدن. بخیر کردن:
تو آن شاهی که اندر شرق و در غرب
جهود و کافر و گبر و مسلمان
همی گویند در تسبیح و تهلیل
که یارب عاقبت محمود گردان.
(المعجم).
|| نیکوسیرت. || (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. ستوده به همه ٔ زبانها. (مهذب الاسماء). || از القاب حضرت محمد (ص). || نام فیلی است که ابرهه برای ویران کردن کعبه با خود به مکه آورده بود. (از اقرب الموارد).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن علی المرشدی کرمانی متخلص به خواجو. رجوع به خواجو کرمانی شود.

محمود. [م َ] (اِخ) سامی پاشا فرزند حسن بیگ بارودی مصری، متولد به سال 1255 هَ. ق. و متوفی به سال 1322 هَ. ق. به مصر. شاعر معروف و معاصر عرب و نخستین کس است که شعر عربی را از انحطاط به دوران شکوفائی وتجدد کشانید. وی یکی از فرماندهان ارتش مصر بود و در آستانه فارسی و ترکی را آموخت و بدان دو شعر سرود. او راست دیوان شعر و مختارات البارودی. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1013).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن امیراحمد. رجوع به نظام قاری شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین غزنوی، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به سیف الدوله، پدرش او را به سال 469 هَ. ق. حکومت هندوستان داد، اما در 480 سلطان ابراهیم به پسر خود محمود بدگمان شده و او را به تهمت اینکه قصد پیوستن به ملکشاه سلجوقی را دارد ناگهان بگرفت و بزندان فرستاد و ندمای او را نیز بند کرد ازجمله شاعر معروف مسعودسعد به گناه همدستی با او گرفتار و محبوس گشت. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به غزنویان و تاریخ مفصل ایران عباس اقبال آشتیانی شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن ابوالحسن نیشابوری مکنی به ابوالقاسم و ملقب به نجم الدین و بیان الحق او راست: ایجاز البیان فی معانی القرآن که به سال 553 هَ. ق. در خجند از آن فراغت یافته است و خلق الانسان و التذکره والتبصره. (یادداشت مرحوم دهخدا).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن ابوسعیدبن محمدبن جلال الدین ایرانشاه بن تیمور. نهمین از تیموریان در مازندران (از 864 هَ. ق. و در ماوراءالنهر از 899-900 هَ. ق.) (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 239).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن ابی توبه ٔ مروزی ملقب به نصیرالدین وزیر سنجر سلجوقی. رجوع به نصیرالدین محمودبن... شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن احمدبن عبدالسیدبن عثمان، ملقب به ابوالمحامد و مکنی به جمال الدین بخارائی حصیری (546-637 هَ. ق.). در بخارا ریاست حنفی مذهبان به وی منتهی گردید. او راست: شرح جامع کبیر. الطریقه الحصریه فی الخلاف بین الشافعیه و الحنیفیه در فقه و غیره. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1009).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن احمدبن عبدالعزیزبن عمربن مزه ٔ بخارائی مرغینانی (از ماوراءالنهر)، مکنی به برهان الدین (551 هَ. ق. 616 هَ. ق.). ازبزرگان فقهای مذهب حنفی است و ابن کمال پاشا وی را ازمجتهدین فقها دانسته است و خاندان وی به علم و دانش شهرت داشته اند. او راست: ذخیره الفتاوی و تتمه الفتاوی والواقعات و غیره. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1009).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن احمدبن محمد حموی همدانی فیومی، ملقب به ابوالثناء و مکنی به نورالدین معروف به ابن خطیب الدهشه، قاضی فقیه، دانشمند. متولد به سال 760هَ. ق. و متوفی به 834 هَ. ق. در حمات و اصل او از فیوم (مصر) است. او راست: التقریب فی علم الغریب. تهذیب المطالع و غیره. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1010).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن احمدبن مسعودبن عبدالرحمان قونوی ملقب به ابوالثناء و مکنی به جمال الدین متوفی به 777 هَ. ق. از فقهای حنفیه و قاضی دمشق.او راست: بغیه الفتیه. المنتهی. القلائد شرح القصائدو تهذیب احکام القرآن. (از الاعلام زرکلی ج ص 1010).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن احمدبن موسی بن احمد عینی، مکنی به بدرالدین متولد به سال 752 هَ. ق.متوفی به سال 855 هَ. ق. به قاهره. مورخ، محدث، قاضی حنفیه و متولی امور حسبی در قاهره. او راست: عمدهالقاری در شرح بخاری. شرح سنن ابوداود. عقد الجمان.تاریخ البدر. شرح الهدایه. طبقات الشعراء. رجال الطحاوی و طبقات الحنفیه. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1010).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن احمد فارابی عمادالدین ابوالحسن متوفی به سال 609 هَ. ق. او راست: الاسئلهاللامعه و اللاجوبهالجامعه و خلاصهالمقامات و غیره. (از کشف الظنون).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن اسماعیل بن حسن عمری دمیاطی کاتب. متوفی به سال 553 هَ. ق. استاد قاضی فاضل. او راست دیوان شعر دردو مجلد. (از کشف الظنون). رجوع به ابن فرعون شود.

محمود. [م َ] (اِخ) (شاه...) ابن بابربن بایسنقربن شاهرخ بن تیمور. (امیر در خراسان 861- 863 هَ. ق.). (طبقات سلاطین اسلام شجره ٔ ضمیمه ص 239).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن علی ابی طالب بن عبداﷲبن ابی الرجاء اصفهانی. رجوع به ابوطالب خلافی... شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن جریر ضبی اصفهانی مکنی به ابومضر و متوفی به سال 507 هَ. ق. وی نخستین کس بود که مذهب کلامی معتزله را در خوارزم رواج داد. در صرف و نحو و لغت عرب استاد زمان خود بود مدتی در خوارزم اقامت داشت و مردان بزرگی مانند زمخشری نزد وی تلمذ نمودند. وفات او به مرو بود و کتاب زادالراکب دراخبار و ادب از اوست. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1011).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن حسین افضلی. رجوع به صادقی گیلانی شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن حسین رکن سنجاری، ملقب به ابوالقاسم و متوفی به سال 640 هَ. ق. او راست: نشرالمثل السائر و طی الفلک الدائر. (از کشف الظنون).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن حسین معروف به کشاجم و مکنی به ابوالفتح. رجوع به ابوالفتح... و نیز رجوع به کشاجم شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن حمزهبن نصر کرمانی، مکنی به ابوالقاسم معروف به تاج القراء برهان الدین. اوراست: لباب التأویل، لباب التفاسیر و غیره. وی تا سال 500 هَ. ق. حیات داشته است. (از کشف الظنون).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن زنگی از اتابکان شام (541- 569 هَ. ق.) و رجوع به نورالدین محمودبن زنگی شود. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 145).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن سبکتکین. رجوع به محمود غزنوی شود.

محمود. [م َ] (اِخ) ابن سیورغتمش. از خاندان اوگتای و از خانان اولوس جغتای حکمران ماوراءالنهر دست نشانده ٔ امیر تیمور (تا سال 800 هَ. ق.). امیر تیمور مدتی وزارت پدر وی داشته است. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 186 و 236).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن احمدبن محمد، مکنی به ابوالثناء و ملقب به شمس الدین اصفهانی فیلسوف متولد به سال 674 هَ. ق. به اصفهان و متوفی به 749 هَ.ق در قاهره. وی به دمشق و سپس به قاهره رفت و در قرافه ٔ اسکندریه خانقاهی برای وی بر پا کردند و همانجا بود و سرانجام به طاعون در قاهره درگذشت. او راست: تفسیر قرآن. تشیید القواعد. شرح فصول نسفی و غیره. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1015).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن عبداﷲ الحسینی آلوسی متولد به سال 1217 هَ. ق. و متوفی به سال 1270 هَ. ق. به بغداد، ملقب به شهاب الدین و مکنی به ابوالثناء، مفسر، محدث، ادیب، اصلاح طلب، سلفی المذهب، و مفتی حنفیها در بغداد. او راست: روح المعانی، تفسیر القرآن، نشوه الشمول فی السفر الی اسلامبول، الخریده الغیبیه. الاجوبه العراقیه عن الاسئله الایرانیه و غیره.آلوسی نسبت است به جزیره ای در وسط نهر فرات در پنج مرحله به بغداد مانده. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1016).

محمود. [م َ] (اِخ) ابن عثمان لامعی. او راست: منظومه ٔ گوی و چوگان. فرهادنامه به ترکی که به صله ٔ آن قریه ای گرفته است، عبرت نما به ترکی، هفت پیکر ناتمام. شرف الانسان به ترکی. مفتاح الجنات فی خواص السور والاَّیات به ترکی و ترجمه ٔ ترکی سلامان و ابسال جامی. وفات او را 938 یا 940 هَ. ق. نوشته اند.

محمود. [م َ] (اِخ) جانی بیک. دهمین از خانان سیراردو، شعبه ٔگوگ اردو یا خانان دشت قبچاق غربی. (741- 758 هَ. ق.). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 205).

فرهنگ معین

(مَ) [ع.] (اِمف.) ستوده، ستایش کرده شده.

فرهنگ عمید

از نام‌های خداوند،
(صفت) [قدیمی] ستوده، ستایش‌کرده‌شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ستوده، ممدوح، ستایش شده،
(متضاد) نامحمود، ناستوده، نیک

فرهنگ فارسی هوشیار

ستایش کرده شده، ستوده

فرهنگ فارسی آزاد

مَحمُود، حَمد شده، ستوده، پسندیده و مورد رضایت، از اَلقاب و نُعوت حضرت رسول نیز می باشد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری