معنی مخنده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مخنده. [م ُ خ ِ دَ / دِ] (نف) فرزندی که سخن پدرو مادر نشنود و عاق و عاصی شود. (برهان) (آنندراج).غیرمطیع و نافرمانبردار و فرزند عاق شده ٔ پدر و مادر. (ناظم الاطباء). || به معنی چسبنده هم آمده است اعم از ذی حیات و غیرذی حیات. (برهان) (آنندراج).چسبنده خواه جاندار باشد یا نباشد. (ناظم الاطباء).

مخنده. [م َ خ َ دَ / دِ] (نف) جنبنده و خزنده را گویند که مراد حشرات الارض باشد. (برهان) (آنندراج).جانوران جنبنده و خزنده مانند مار و دیگر حشرات الارض و هر چیز خزنده و جانوران کوچک. (ناظم الاطباء). || به رفتار آمده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جنبنده که در جامه افتد، گویند «مخنده درافتاد». (یادداشت ایضاً): هوام، مخندگان. (السامی فی الاسامی یادداشت ایضاً). رجوع به مخیدن شود.

فرهنگ معین

جنبنده، حرکت کننده، خزنده، هوام، شپش. [خوانش: (مَ خَ دَ یا دِ) (اِفا)]

فرهنگ عمید

خزنده،
جنبنده،
چسبنده،
رونده از پی کسی،
(اسم) شپش،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) جنبنده حرکت کننده، خزنده. ‎ -3 هوام (مطلقا) (مهذب الاسما ء) . ‎ -4 شپش.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر