معنی مداوم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مداوم. [م ُ وِ] (ع ص) ثابت قدم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). درنگ نماینده و برکاری ایستنده. (آنندراج). پی گیر. دوام کننده. بادوام. || مواظب. (ناظم الاطباء). || همیشه دارنده. (آنندراج). || دوام دهنده. مداومت کننده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مداومه. در تمام معانی رجوع به مداومت و مداومه شود.
(مُ وِ) [ع.] (اِفا.) دوام دهنده، ادامه دهنده.
همیشگی، دائم،
همیشگی، دائم
پیاپی، همیشگی، همواره، یکسره
همیشگی
بلاوقفه، پیاپی، پیدرپی، مسلسل، پیوسته، علیالدوام، لاینقطع، مستمر، ناگسیخته
ثابت قدم، درنگ نماینده و بر کاری ایستنده