معنی مرافعه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مرافعه. [م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ] (ازع اِمص) مرافعه. مرافعت. دعوی پیش حاکم بردن. (غیاث اللغات). قصه به حاکم بردن. به قاضی برداشتن. با خصم به داور رفتن. سخن نزد حاکم و قاضی بردن. ترافع محاکمه. داوری. (یادداشت مؤلف). || (اِمص) داوری. محاکمه. رجوع به مرافعه بردن و مرافعه نهادن شود. || در تداول، دعوا. مشاجره. کشمکش.

فرهنگ معین

(مُ فِ عَ یا عِ) [ع. مرافعه] (مص ل.) نزاع کردن، درگیر شدن.

فرهنگ عمید

با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن،
شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن،

حل جدول

مشاجره، دشمنی و درگیری

مشاجره، دشمنی، درگیری

مترادف و متضاد زبان فارسی

داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن‌بزن،
(متضاد) مصالحه

فرهنگ فارسی هوشیار

با هم دعوی داشتن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر