معنی مرتع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مرتع. [م َ ت َ](ع اِ) چراگاه. سبزه زاری که بهائم در آن چرند و چراگاهی که آب و علف آن بسیار باشد.(غیاث اللغات). چراخور. چراخوار. گیاه خوار. چراستان. مرعی.چمن.(یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مراتع:
بوم چالندر است مرتع من
مار و رنگم در این نقاب و ثغور.
مسعودسعد(دیوان ص 166).
خم چنبر دف چو صحرای محشر
در او مرتع امن حیوان نماید.
خاقانی.
مرتع. [م ُ ت ِ](ع ص) غیث مرتع، بارانی که برویاند علف زار و چراگاه را.(از منتهی الارب). نعت فاعلی است از ارتاع. رجوع به ارتاع شود. || فراخ روزی که هر چه خواهد او را حاصل شود، گویند: فلان مرتع.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد).
(مَ تَ) [ع.] (اِ.) چراگاه. ج. مراتع.
چراگاه، سبزهزار،
چره
چراگاه
چراگاه، چمنزار
چراگاه، چره، راود، سبزهزار، علفچر، علفزار، مرغزار
چراگاه، چمن سبزه زار، چراگاه