معنی مردم شناس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مردم شناس. [م َ دُ ش ِ](نف مرکب) صاحب فراستی که با یک نظر ارج و پایه ٔ دیگران را بشناسد. صاحب بصیرت.که گرانمایگان را از سفلگان تشخیص دهد:
مرا از تو آنگاه بودی سپاس
ترا خواندی شاه مردم شناس.
فردوسی.
شود پیش او خوار مردم شناس
چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس.
فردوسی(شاهنامه ج 5 ص 2204).
دگر لشکری کز خراسان بدند
جهانجوی و مردم شناسان بدند.
فردوسی.
از او در دل هر کس آید هراس
چو بینند کو هست مردم شناس.
نظامی.
سپاس خدا کن که بر ناسپاس
نگوید ثنا مرد مردم شناس.
نظامی.
همان استواران مردم شناس
به من بر گمارند و دارند پاس.
نظامی.
|| کسی که از علم مردم شناسی بهره ای یافته یا متخصص شده است. رجوع به مردم شناسی شود. ||(ن مف مرکب) سرشناس. که بین مردم شناخته شده و مشهور است.
آنکه اخلاق و آداب مردم را بشناسد، شناسندۀ مردم،
عالم به علم مردمشناسی،
صاحب بصیرت، صاحب نظر