معنی مرغی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مرغی. [م ُ رَغ ْ غی](ع ص) کلام ٌ مرغی، کلام مُرَغ ه؛ سخن که معنی خود ظاهر نسازد.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد).

مرغی. [م َ رَ](اِخ) فرقه ای با عقاید خاص ساکن برخی نواحی مجاور الموت چون ده دیکین وگرمارود و غیره. برخی آنان را مزدکی شمرند. مرقی.

مرغی. [م ُ](ص نسبی) منسوب به مرغ. رجوع به مرغ شود.
- چینی و کاسه و ظروف مرغی، نوعی چینی و ظروف بسیار لطیف قدیم که صورت گلها و مرغها از نقوش آن است و گرانبهاست.(یادداشت مرحوم دهخدا).
|| مرغ فروش. کسی که حرفه اش فروش مرغ باشد.

گویش مازندرانی

مرغی از دیگر زبان های قراردادی مردم منطقه بوده که از خانواده...

نوعی قارچ خوراکی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر