معنی مرکب راندن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
مرکب راندن. [م َ ک َ دَ](مص مرکب) راندن مرکب. به حرکت درآوردن مرکوب. اسب راندن:
به یغما ملک آستین برفشاند
وز آنجابه تعجیل مرکب براند.
سعدی.
و رجوع به مرکب دوانیدن شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
سواری کردن (مصدر) مرکب را بحرکت در آوردن، اسب سواری کردن: از پس آن محو قبض او نماند پرگشاد و بسط شد مرکب براند. (مثنوی)
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.