معنی مرکزی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مرکزی. [م َ ک َ](ص نسبی) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.
- حکومت مرکزی، حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.
- هسته ٔ مرکزی، قلب و واسطهالعقد و نقطه ٔ میانی چیزی، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد: هسته ٔ مرکزی این جمعیت همان کمیته ٔ شش نفری است.(یادداشت مرحوم دهخدا).
اصلی، عمده، مهم، سانترال
سنترال
سانترال
مربوط بهمرکز، منسوب به مرکز، اصلی، عمده، مهم، مرکزنشین، پایتختنشین، واقعشده در مرکز
مرکزی در فارسی: میانی: میانکی کیانی مندویی اندری (صفت) منسوب به مرکز مربوط به مرکز. یا حکومت مرکزی. حکومتی که در پایتخت کشوری متمرکز است.