معنی مسامح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مسامح. [م ُ م ِ](ع ص) نعت فاعلی از مصدر مسامحه. آشتی کننده و در کاری با کسی آسانی کننده ودیرکننده.(غیاث)(آنندراج). رجوع به مسامحه شود.

فرهنگ عمید

باگذشت،

مترادف و متضاد زبان فارسی

صفت اهمالگر، تنبل، سهل‌انگار، کاهل، متهاون، مسامحه‌گر،
(متضاد) ساعی، کوشا

فرهنگ فارسی هوشیار

سوتک ساده انگار (اسم) آنکه مسامحه کند سهل انگار: . . . واسترضا ء جوانب از موالف و مجانب. . . و مسامح و منافق و مناصح و مخالص و مماذق تمام با تمام رسانید. . .

فرهنگ فارسی آزاد

مُسامِح، بخشنده و عفو کننده، موافق و بامُدارا، در فارسی به معنای سهل انگار، قاصر و اهمال کننده نیز مصطلح است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر