معنی مسخرگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مسخرگی. [م َ خ َ رَ / رِ](حامص) مسخره درآوردن. استهزاء. بذله گوئی. لودگی.لاغ. هزل. سخریه. و رجوع به مسخره شود:
از مسخرگی گذشت و برخاست
پیغامبری ز مکر دستان.
خاقانی.
در میان حریفان شخصی بود مختل حال که از مسخرگی نانی حاصل می کردی.(جهانگشای جوینی).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی.
عبید زاکانی.
- مسخرگی کردن، تهکم. خندستانی کردن.
- مسخرگی نمودن، مسخرگی کردن. تهکم. تماجن.(از المصادر زوزنی).

فرهنگ معین

(مَ خَ رِ) (حامص.) مسخره بودن، شوخی، استهزاء.

فرهنگ عمید

مسخره بودن،
شوخی، استهزا،

حل جدول

شوخی، استهزا

استهزا، شوخی، هزل، لودگی، مزاح

مترادف و متضاد زبان فارسی

دلقک‌بازی، شوخی، لودگی، مزاح، استهزا، سخریه

فرهنگ فارسی هوشیار

استهزاء، بذله گوئی، لودگی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر