معنی مسری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مسری. [م َ را](ع مص) به شب رفتن.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). سرایه. سریان. و رجوع به سرایه و سریان شود. ||(اِ) راه. ج، مَساری.(یادداشت مرحوم دهخدا).
مسری. [م ُ](ع ص) سرایت کننده.(ناظم الاطباء). که سرایت کند. که تعدی کند. واگیردار. بودار.مُعدی.(مسری ظاهراً غلط است و ساری و ساریه صحیح است).(یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اسراء شود.
- مسری بودن، واگیر داشتن. بو داشتن. معدی بودن. و رجوع به مسری شود.
(مُ) [ع.] (اِفا.) سرایت کننده.
سرایتکننده،
(پزشکی) مرضی که از یکی به دیگری سرایت کند،
اپیدمی، واگیردار، سرایت کننده
اپیدمی، سرایتکننده، واگیر، واگیردار، مسریه،
(متضاد) نامسری
سرایت کننده
مَسری، محل سُری یعنی محل سیر در شب یا زمان سیر در شب،
مُسِری، سیر کننده در شب، در عرف عامّه فارسی به معنای سارِی یعنی سرایت کننده مصطلح است،